دخترباغبان

#دختر_باغبان 🌱

#پارت_13

ویو ا/ت

یه روز میگذره که بهمون گفت میخواد بیرونمون کنه.
الان هم میخواد تکلیفمون رو مشخص کنه برای همین داریم میریم به عمارت.

رسیدیم به عمارت .برای همه خدمه ها صندلی چیده بود.

$لطفا بنشینید الان اربابتون میاد.

یونگی اومد رو بروشون ایستاد.

ــ یه شرط داره که بیرونتون نکنم.

همه:چه شرطی؟

ــ یکیتون واسه من میشه اما خواسته خودم.
مشکلی که ندارین.

خدمتکار: مشکلی نداریم اما باید بدونیم چه کسی.همینطوری نمیشه که شما انتخاب کنین.

ــ نظرتون چیه قرعه بندازم؟

همه:باشه

(شوگا وجیمین روی کاغذ های قرعه فقط اسم ا/ت رونوشتن)

ــ اولین اسمی که در اومد دیگه برای منه اگه قبول هم نکنه همتون آواره میشید.
یکی از خدمتکارا بیاد و قرعه رو شروع کنه.

خدمتکار:من میام

$اول بهمشون بریز

خدمتکار:باشه
(کاغذ رو باز کرد)

خدمتکار:نوشته نوشته

همه :چی نوشته دیگه زود بگو.

خدمتکار:دختر باغبان ا/ت.

+چی؟

ب ا/ت: لطفاً ارباب دوباره قرعه بندازین.

ــ حرفامو دوبار تکرار نمیکنم.
اگه قبول نکنه همتون آوار میشید.

+همه دورم جمع شده بودن اگه قبول نمی‌کردم برای همه بد میشد.

+باشه قبول میکنم.

ب ا/ت:مجبور نبودی


+اگه نمی‌کردم این بچه های کوچیک توی خیابون آواره بودن.

ب ا/ت: من میترسم..

+بابا نگران نباش چیزیم نمی‌شه.

ــ همتون برید بیرون.

تو وایستا(رو به ا/ت)

+چشم

ادامه دارد...........🌱
دیدگاه ها (۲)

#دختر_باغبان🌱#پارت_14ــ می‌دونی که از این یه بعد باید اینجا ...

#دختر_باغبان 🌱#پارت_15+با خوردن نور لامپ توی اتاق کم‌کم بیدا...

#دختر_باغبان 🌱#پارت_12خدمتکار:منظورتون چیه ارباب ما سالهاست ...

#دختر_باغبان🌱#پارت_11ویو رسیدن به عمارت مینخدمتکار:خوبی ا/ت+...

"سرنوشت "p,31...خنده ی ارومی کردم .... ۵ مین بعد غذا ها رو آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط