قول داده بودی

قول داده بودی
با اولین برف به خیابان برویم
و آدم برفی رویایی مان را بسازیم
امروز برف آمد
اما
چطور انتظار کسی که نیست را بکشم
هویج را در سوپ ریختم
دکمه ها را به لباسم دوختم
کلاه را بر سرم گذاشتم
دوتکه چوب را در شومینه انداختم
قدری برف برداشتم
, سردی روز قرار
را حس کردم و
در حسرت دستان گرمت سوختم
#یکتا_رفیعی
دیدگاه ها (۶)

جان راارزانی دارَمَت،عمر شدن رابلدی؟#طاها_رحیمیان

به خیالم سپرده ام اگر از حوالی وجدانَت گذشتسلام من را به او ...

سرمای هیچ زمستانی نمیتوانستاز گرمای شانه هایت کم کند.#امین_ب...

دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط