همان هنگام

همان هنگام..
که انگشتان تو
لا به لای انگشتان من
جمعیتی از شعور را تشکیل میدهند
که هر ردشان شعریست
 بر پیکره ی اشتیاق
به یاد آر
خود زنی موج را بر اندام صخره
یا بلندای افتاب را از دهان روزنه
یا انقلاب رنگین برگ ها را
در خزان خاکستری!
تا بدانی احساس من به تو
همین گونه
با شکوه است و
خود ازار!
دیدگاه ها (۵)

حـــَرفــاتــومـــیـــخـورے شــَبــا بــــِجــاے شــام↫دَســ...

نمیخامــــــــــ عـاشـــــ:)قشـــــ باشمـــــ

عقربه های ساعت را خواب کرده امتا انقدر نبودنت را نشمارند...

هر شببا وساطت یک قرص سفید چمدان چشم هایم را می بندم وبه سمت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط