دلتنی هایم را

دلتنڪَی هایم را
به جمعه موڪول میڪنم
چون ڪَوش های مادرانه ای دارد
ڪه از شنیدن ڪَله هایم خسته نمی شوند
و آرامش پدرانه ای، که دست اندوهم را میڪَیرد و با خودش به جایی دور میبرد...
چون به اندازه ی تمام ناڪَفتنی هایم
فرصت دارد!
و در کنارش هرڪَز نڪَران ناتمام ماندن
حرف هایم نیستم...
دلتنڪَی هایم را
به جمعه موکول میکنم...
چون از میان روزها همزاد من است!
غریب، آرام، عاشـــــق...
چون به خاطر تمام صبوری هایش
دوستش دارم.
دیدگاه ها (۱)

آن روز همه چیز را بهانه کردم تا بماند!از قحطی آب گفتماز برقا...

جمعه ها حال عجیبی دارمحالِ آن عابریڪه مقصدی برای راهش نمی دا...

بوسه ای بارانی تا بامداد نڪَاهتڪوچه ای تا انتهای پاییز در نش...

بی «تــو»دلگیرترین جمعهٔ پاییز منم🍁بی تــو بیمارترین حالت تب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط