P2
*بیمارستان
رفتی داخل و رفتی پیش منشی و اتاق۱۴۸
رفتی سمت اتاق و وقتی در باز کردی با هیونجین که روی تخت دراز کشیده بود و چشماش بسه بود رو به رو شدی
اشکات ناخدا گاه از چشمات میومد و پرستار سریع آمد سمتت و گفت
&خانم ا.ت شمایی
با بی حالی و صدای کم گفتی
-بله…
&خانم ا.ت آقای هیونجین وقتی که تصادف کردن از شوک زیاد سکتیه قلبی و تصادف باهم اتفاق افتاد
برای همین آقای هیونجین توی کما هستن
یکم تنها تون میزارم
سرت رو تکون دادی و رفتی سمت هیونجینی که جونت براش میدادی
و حالا اینجوری جلوت
بود …
اشکات همینجوری میومد و تمومش نداشت دستش گرفتی و سرت روی دستش گذاشتی و همین جوری اشک میریختی همینجوری داشتی گریه میکردی که چشمات انقدر درد گرفتهبود چشمات وقتی پلک زدی دیگه باز نشدن و خوابت برد…..
با تکون کردن چیزی که سرت روش گذاشته بودی سریع پرسید و دیدی هیونجین داره چشماش باز میکنه سریع رفتی دکتر خبر کردی
و دکتر آمد
&خب خانم ا.ت خوشبختانه خیلی زود شوهرتون از توی کما در آمد و فعلا بخواتر اینکه مطمعن بشیم تا فردا اینجا باید بمونه و فردا میتونه مرخص بشه
+اوه …ممنونم ازتونن خیلی ممنونم مرسی واقعاا ممنونم
&خواهش میکنم
*دکتر بیرون رفت
_ا.ت…
+هیونجین
سریع سمتش رفتی و دستش گرفتی
و دیدی اخماش رفت تو هم
+هیون چیزی شده حالا خوبه
_چشمات …
+چشمام ..چشمام چیشده
_چرا قرمزه
+اه اون ولش کن الان بهتری؟؟
_ولش نمیکنم گریه کردی..نه
+خب چه انتظاری داری هیونجین تورو توی این وضعیت ببینمو گریه نکنم
_ا.ت دیگه گریه نکن بخواتر من به خودت فشار نیار
هیونجین دستش باز کرد
و تورهای بغلش دراز کشیدی
و گفتی
+دیگه همچین حرفی نزن من بخواتر تو جونم میدم اگه تو نباشی مننمیتونم زندگی کنم بعد داری میگی بخواترت خودمو ازیت نکنم
با اخم نگاش کردم اینا رو گفتم که گفت
_باشه باشه خانم ریس آروم باش
خنده ای کردیم
+افرین حواست جمع کن
#استری_کیدز#چان#لینو#چانگبین#هان#هیونجین
#سونگمین#جونگین#فیلیکس#چند_پارتی_هیونجین
#درخواستی#سناریو#فیک
رفتی داخل و رفتی پیش منشی و اتاق۱۴۸
رفتی سمت اتاق و وقتی در باز کردی با هیونجین که روی تخت دراز کشیده بود و چشماش بسه بود رو به رو شدی
اشکات ناخدا گاه از چشمات میومد و پرستار سریع آمد سمتت و گفت
&خانم ا.ت شمایی
با بی حالی و صدای کم گفتی
-بله…
&خانم ا.ت آقای هیونجین وقتی که تصادف کردن از شوک زیاد سکتیه قلبی و تصادف باهم اتفاق افتاد
برای همین آقای هیونجین توی کما هستن
یکم تنها تون میزارم
سرت رو تکون دادی و رفتی سمت هیونجینی که جونت براش میدادی
و حالا اینجوری جلوت
بود …
اشکات همینجوری میومد و تمومش نداشت دستش گرفتی و سرت روی دستش گذاشتی و همین جوری اشک میریختی همینجوری داشتی گریه میکردی که چشمات انقدر درد گرفتهبود چشمات وقتی پلک زدی دیگه باز نشدن و خوابت برد…..
با تکون کردن چیزی که سرت روش گذاشته بودی سریع پرسید و دیدی هیونجین داره چشماش باز میکنه سریع رفتی دکتر خبر کردی
و دکتر آمد
&خب خانم ا.ت خوشبختانه خیلی زود شوهرتون از توی کما در آمد و فعلا بخواتر اینکه مطمعن بشیم تا فردا اینجا باید بمونه و فردا میتونه مرخص بشه
+اوه …ممنونم ازتونن خیلی ممنونم مرسی واقعاا ممنونم
&خواهش میکنم
*دکتر بیرون رفت
_ا.ت…
+هیونجین
سریع سمتش رفتی و دستش گرفتی
و دیدی اخماش رفت تو هم
+هیون چیزی شده حالا خوبه
_چشمات …
+چشمام ..چشمام چیشده
_چرا قرمزه
+اه اون ولش کن الان بهتری؟؟
_ولش نمیکنم گریه کردی..نه
+خب چه انتظاری داری هیونجین تورو توی این وضعیت ببینمو گریه نکنم
_ا.ت دیگه گریه نکن بخواتر من به خودت فشار نیار
هیونجین دستش باز کرد
و تورهای بغلش دراز کشیدی
و گفتی
+دیگه همچین حرفی نزن من بخواتر تو جونم میدم اگه تو نباشی مننمیتونم زندگی کنم بعد داری میگی بخواترت خودمو ازیت نکنم
با اخم نگاش کردم اینا رو گفتم که گفت
_باشه باشه خانم ریس آروم باش
خنده ای کردیم
+افرین حواست جمع کن
#استری_کیدز#چان#لینو#چانگبین#هان#هیونجین
#سونگمین#جونگین#فیلیکس#چند_پارتی_هیونجین
#درخواستی#سناریو#فیک
- ۴.۱k
- ۰۵ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط