دیدار غم انگیز

دیدار غم انگیز
Part:1
ویو لویی
از خاب نازم بلند شدم خب راستش الان مثلا شما ها فک میکنین من خانوادم فقیره و اینا ولی نه بابام ی شرکت بزرگ داره و پولداره.
داشتم رو تخت با گوشی تو پیجم میگشتم که ب فکرم زد برم بیرون و برا فالوورام استوری بزارم(لویی بلاگره و یادم رفت بگم معذیرت:)
لباسامو پوشیدم و زنگ زدم به اینجی(رفیقشه)بعد چند ثانیه جواب داد
اینجی:بنال کره خر*خابالو*
لویی:توی خرس انقدد میخوابی که خرسم انقد نمیخابه مشنگ
اینجی:قطع میکنم کارتو بگو
لویی:بریم بیرون و رستوران و دور دور کنار دریا*کیوت*
اینجی:اوکی*خوشحال*
لویی:ساعت؟
اینجی:خب ۵بریم؟
لویی:اوکی بای
اینجی:بایی
پایان تماس*
جیمین:پشمک‌ کوچولوی من چطوره؟
لویی:داداشییییییییییی
جیمین:یواش پشمک*خنده*
لویی:دلم‌برات‌‌تنگ‌شده‌بود‌ داداشی‌جونم:)
جیمین:کجا قراره بری؟
لویی:بیرون
جیمین:ساعت چند پشمک؟
لویی:۵موچی من
جیمین:اوکی پس منم برم چون کار دارم پشمکم فعلا*خنده*
لویی:فیعلا خودافظ موچی
《ساعت۳》

لایک یادتون نرهههههههههههه
من این رمانو پارت بعد رو دیر میزارم
چون قراره رمان《پسر عموی مافیای من》
رو بنویسم و شاید اگه تونستم رمان
《حس شیرین عشق》روهم مینویسم:)
دیدگاه ها (۰)

حس شیرین عشق Part:8ویو آیلاسریع از بغل کوک اومدم بیرون و رفت...

حس شیرین عشق Part:9آیلا:وای دلم برا جیمین تنگ شددکوک:جیمین؟ه...

حس شیرین عشق Part:7که یکدفعه باهام سر خورد افتادم پایینآیلا:...

حس شیرین عشقpart:6ویو آیلادیشب وای من چرا اوسکولم داشتم تو ذ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط