Best worng
Chapter 1
Part 31
•ویو بورام•
وحشتناک خوابم میومد جونگکوک بخاطر اینکه خوابم نپره اروم میرفت...از بیخوابی حتی ذوق بیرونو هم نکردم
کوک:میخوای بخواب..!
بورام:نه دیگه الان میرسیم
کوک:بخواب بیدارت میکنم
دیگه چشام سیاهی رفت...
کوک:بورام...پاشو لباساتو عوض کن
بورام:مهم نی میخوابم
کوک:پاشو اذیت میشی
خلاصه با هزار جور حرف جونگکوک بزور بلندم کرد که لباسمو عوض کنم خوابم کلا پرید
بورام:راحت شدی دیگه خوابم نمیبره!
اومد سمتم و از کمرم گرفت
کوک:بهتر
با ی حرکت منو گذاشت رو تخت و روم خیمه زد
خندم گرفت و گفتم
بورام:یا جونگکوک شروع نکن دوباره
کوک:هرجور که دوست دارم شروعت میکنم
با تموم حرفش رفت سراغ گردنمو کیس ما*رکای کبودی میذاشت پیرهنشو دراورد و لب*اشو گذاشت رو لب*ام و تو همون حالت لباسامو دراورد
کوک:ببخشید لیتل
بعد تموم شدن حرفش چیزی واردم شد که میکردمو زنده شدم شاید بار اولم نباشه ولی خیلی درد داشت مثل دفعه.... اول
چند دیقه گذشت که یکم عادت کردم ضربه هاش داشت تند ترو تند تر میشد دیگه نتونستم تحمل کنم
بورام:جونگ...کوک بس.. ه
همینجوری ادامه میداد هرچی میگفتم گوش نمیداد دیگه داشتم حس بدی میگرفتم چرا اینجوری شد یهو؟ چند دیقه بعد تموم کرد و کنارم خوابید
بورام:ببی..نم تو چت شده(از شدت درد نمیتونه حرف بزنه)
کوک:بگیر بخواب...فردا باهم حرف میزنیم(لبخند)
مشکوک بود! متمعطن بودم حس ششم از مشام سگ هم قوی تره .......
با کامل شدن خوابم چشامو باز کردم که با نور شدید پنچره دوباره بستمشون یکم که اوکی شد با نبودن جونگکوک مواجه شدم بلند شدم زیر شکمم درد میکرد ولی خب قابل تحمل بود رفتم حموم و لباسمو پوشیدم پله هارو پایین که رفتم همه خدمتکارا بودن خونه حس قبلا رو گرفته بود رفتم سمتشون که یوری رو دیدم چشام برق زد
بورام:یوری!!
یوری:به به جئون بورام
پیریدم و سفت بقلش کردم
یوری:اخ اروم باش فرار نمیکنم
بورام:یااا این همه مدت کجا بودی نمیدونی یکی اینجا از نبودنت حوصلش سر میره
یوری:یا بورام من 3 هفته نبودم چرا انقدر بزرگش میکنی دختر
بورام:بلخره دیگه کجا بودی حالا
یوری:راستش مامانم حالش بد بود رفتم پیشش الان بهتره
بورام:اوو متاسفم امیدوارم زود خوب شه
یوری:راستی شنیدم ارباب بهت پیشنهاد ازدواج داده؟ اره؟
بورام:راستش اره ازم خواستگاری کرد ولی...میدونی کجاست؟
یوری:شوهر توعه نمیدونی کجاست....بورام من برم عمارت تو خاکه
بورام:هوففف باشه
یکم نشستم رو کاناپه و رفتم تو فکر
نکنه اتفاقی براش افتاده؟ نکنه همش الکی بود و میخواست بازیم بده؟ نه بورام یعنی چی که بازی بده دوست داره اگه دوست نداشت الان مرده بود تو همین لحضه یکی زد به بازوم
سومی:هعی کجای؟
بورام:سلام خوبی
سومی:اوم تو چی؟
بورام:خوبم
سومی:جونگکوک کو؟
دوباره دلشوره..!
بورام: وای سومی از وقتی بیدار شدم نبود حتی کشی هم نمیدونه کجاست
سومی:یعنی چی حتما رفته سر کار دیگه خودت که میدونی این چند روز سرش شلوغه
بورام:نه نه اگه میخواست بره بهم میگفت
سومی:بزار زنگ بزنم تهیونگ حتمن باهمن
گوشیشو دراورد و زنگ زد بهش ولی
سومی:الو تهیونگ خوبی
بورام:بزار رو اسپیکر
تهیونگ:سلام بخورید تو چطوری
سومی:منم خوبم چخبرا
میدونستم میخوان هعی ادامه بدن گوشیو از سومی گرفتم و با تهیونگ حرف زدم
بورام:تهیونگ بورامم گوش کن ببین چی میگم جونگکوک پیش توعه؟
تهیونگ:راستش نه
بورام:یعنی چی مگه ندیدیش؟
تهیونگ:نه بورام، نگران نباش
بورام:نگران چی نباشم؟اصن چیزی بهت نگفته
تهیونگ:نه متاسفانه اگه خبری ازش گرفتم زنگ میزنم
قطع کردم و هرچی ناخن داشتمو خوردم
سومی:بورام هنوز یکساعت نگذشته که اینجوری میکنی میا دیگه
بورام:سومی...اون دیشب...غیر عادی بود
سومی:یعنی چی منظورت چیه؟
بورام :بعد اینکه اومدیم خونه لباسمو که عوض کردم...یکم عجیب داشت کارشو میکرد...میدونی مثل اوایلی که اومدم اینجا
سومی:واقعا این برات عجیبه؟بورام داری الکی الکی هم چیزو بهم ربط میدی چرا انقدر نگرانی
دیگه داشت حرصمو درمیاورد
بورام:خیلی خب باشه ولم کن
سومی:هیمن؟ ولم کن؟ منو باش اومدم پیشت باشم
بورام:لازم نکرده میتونی بری
زیر چشمی بهم نگاه کرد و رفت
گوه تو امروز چه غلطی کنم اخه
°فلش بک به9:17 شب°
عمارت کم کم خلوت شد یوری زودتر از همه رفت که مادرش تنها نمونه چراغا خاموش بودن چون این قانون اینجا بود که کسی بیدار نمونه یکی از خدمتکارا که سن بالایی داشت اومد
کاترین:خانم جوان چیزی لازم ندارید؟
یکم تعجب کردم که چرا نرفته
بورام:عاا..نه ممنون
داشت میرفت که
بورام:ببخشید...شما چرا نرفتین؟
خب خب خب من برگشتم🗣️✨
Part 31
•ویو بورام•
وحشتناک خوابم میومد جونگکوک بخاطر اینکه خوابم نپره اروم میرفت...از بیخوابی حتی ذوق بیرونو هم نکردم
کوک:میخوای بخواب..!
بورام:نه دیگه الان میرسیم
کوک:بخواب بیدارت میکنم
دیگه چشام سیاهی رفت...
کوک:بورام...پاشو لباساتو عوض کن
بورام:مهم نی میخوابم
کوک:پاشو اذیت میشی
خلاصه با هزار جور حرف جونگکوک بزور بلندم کرد که لباسمو عوض کنم خوابم کلا پرید
بورام:راحت شدی دیگه خوابم نمیبره!
اومد سمتم و از کمرم گرفت
کوک:بهتر
با ی حرکت منو گذاشت رو تخت و روم خیمه زد
خندم گرفت و گفتم
بورام:یا جونگکوک شروع نکن دوباره
کوک:هرجور که دوست دارم شروعت میکنم
با تموم حرفش رفت سراغ گردنمو کیس ما*رکای کبودی میذاشت پیرهنشو دراورد و لب*اشو گذاشت رو لب*ام و تو همون حالت لباسامو دراورد
کوک:ببخشید لیتل
بعد تموم شدن حرفش چیزی واردم شد که میکردمو زنده شدم شاید بار اولم نباشه ولی خیلی درد داشت مثل دفعه.... اول
چند دیقه گذشت که یکم عادت کردم ضربه هاش داشت تند ترو تند تر میشد دیگه نتونستم تحمل کنم
بورام:جونگ...کوک بس.. ه
همینجوری ادامه میداد هرچی میگفتم گوش نمیداد دیگه داشتم حس بدی میگرفتم چرا اینجوری شد یهو؟ چند دیقه بعد تموم کرد و کنارم خوابید
بورام:ببی..نم تو چت شده(از شدت درد نمیتونه حرف بزنه)
کوک:بگیر بخواب...فردا باهم حرف میزنیم(لبخند)
مشکوک بود! متمعطن بودم حس ششم از مشام سگ هم قوی تره .......
با کامل شدن خوابم چشامو باز کردم که با نور شدید پنچره دوباره بستمشون یکم که اوکی شد با نبودن جونگکوک مواجه شدم بلند شدم زیر شکمم درد میکرد ولی خب قابل تحمل بود رفتم حموم و لباسمو پوشیدم پله هارو پایین که رفتم همه خدمتکارا بودن خونه حس قبلا رو گرفته بود رفتم سمتشون که یوری رو دیدم چشام برق زد
بورام:یوری!!
یوری:به به جئون بورام
پیریدم و سفت بقلش کردم
یوری:اخ اروم باش فرار نمیکنم
بورام:یااا این همه مدت کجا بودی نمیدونی یکی اینجا از نبودنت حوصلش سر میره
یوری:یا بورام من 3 هفته نبودم چرا انقدر بزرگش میکنی دختر
بورام:بلخره دیگه کجا بودی حالا
یوری:راستش مامانم حالش بد بود رفتم پیشش الان بهتره
بورام:اوو متاسفم امیدوارم زود خوب شه
یوری:راستی شنیدم ارباب بهت پیشنهاد ازدواج داده؟ اره؟
بورام:راستش اره ازم خواستگاری کرد ولی...میدونی کجاست؟
یوری:شوهر توعه نمیدونی کجاست....بورام من برم عمارت تو خاکه
بورام:هوففف باشه
یکم نشستم رو کاناپه و رفتم تو فکر
نکنه اتفاقی براش افتاده؟ نکنه همش الکی بود و میخواست بازیم بده؟ نه بورام یعنی چی که بازی بده دوست داره اگه دوست نداشت الان مرده بود تو همین لحضه یکی زد به بازوم
سومی:هعی کجای؟
بورام:سلام خوبی
سومی:اوم تو چی؟
بورام:خوبم
سومی:جونگکوک کو؟
دوباره دلشوره..!
بورام: وای سومی از وقتی بیدار شدم نبود حتی کشی هم نمیدونه کجاست
سومی:یعنی چی حتما رفته سر کار دیگه خودت که میدونی این چند روز سرش شلوغه
بورام:نه نه اگه میخواست بره بهم میگفت
سومی:بزار زنگ بزنم تهیونگ حتمن باهمن
گوشیشو دراورد و زنگ زد بهش ولی
سومی:الو تهیونگ خوبی
بورام:بزار رو اسپیکر
تهیونگ:سلام بخورید تو چطوری
سومی:منم خوبم چخبرا
میدونستم میخوان هعی ادامه بدن گوشیو از سومی گرفتم و با تهیونگ حرف زدم
بورام:تهیونگ بورامم گوش کن ببین چی میگم جونگکوک پیش توعه؟
تهیونگ:راستش نه
بورام:یعنی چی مگه ندیدیش؟
تهیونگ:نه بورام، نگران نباش
بورام:نگران چی نباشم؟اصن چیزی بهت نگفته
تهیونگ:نه متاسفانه اگه خبری ازش گرفتم زنگ میزنم
قطع کردم و هرچی ناخن داشتمو خوردم
سومی:بورام هنوز یکساعت نگذشته که اینجوری میکنی میا دیگه
بورام:سومی...اون دیشب...غیر عادی بود
سومی:یعنی چی منظورت چیه؟
بورام :بعد اینکه اومدیم خونه لباسمو که عوض کردم...یکم عجیب داشت کارشو میکرد...میدونی مثل اوایلی که اومدم اینجا
سومی:واقعا این برات عجیبه؟بورام داری الکی الکی هم چیزو بهم ربط میدی چرا انقدر نگرانی
دیگه داشت حرصمو درمیاورد
بورام:خیلی خب باشه ولم کن
سومی:هیمن؟ ولم کن؟ منو باش اومدم پیشت باشم
بورام:لازم نکرده میتونی بری
زیر چشمی بهم نگاه کرد و رفت
گوه تو امروز چه غلطی کنم اخه
°فلش بک به9:17 شب°
عمارت کم کم خلوت شد یوری زودتر از همه رفت که مادرش تنها نمونه چراغا خاموش بودن چون این قانون اینجا بود که کسی بیدار نمونه یکی از خدمتکارا که سن بالایی داشت اومد
کاترین:خانم جوان چیزی لازم ندارید؟
یکم تعجب کردم که چرا نرفته
بورام:عاا..نه ممنون
داشت میرفت که
بورام:ببخشید...شما چرا نرفتین؟
خب خب خب من برگشتم🗣️✨
- ۱۳.۷k
- ۲۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط