در سال قحطی صاحبدلی پریشان حال غلامی را دید که بسیار

در سال قحطی ، صاحبدلی پریشان حال ، غلامی را دید که بسیار شادمان بود .
پرسید : چطور در چنین وضعیتی شادمانی می کنی ؟!
گفت : من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی
که برای او کار میکنم روزی مرا می دهد .
صاحبدل به خود گفت :
شرم دارم که یک غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد ؛
و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزگارم هستم ...!
دیدگاه ها (۳)

روزی زﻧﯽ از ﯾﻪ ﺣﻘﻮق دان ﭘﺮﺳﯿﺪﺗﺎ ﮐﯽ ﻣﯽ ﺧﻮاﯾﻦ ﺑﻪ ﻣﺮدان اﺟﺎزه ﺑ...

قابل توجه دوستانی که میگن دعای ما چه فایده ای داره؟؟؟!!!شاید...

کشف پیکر ۱۷۵ شهید غواص عملیات کربلای ۴ ... با دست های بسته ....

نمی دانم هواشناسی ها هوای تهران را چگونه گزارش خواهند کرد......

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط