قیامت به پا کرده ام!نیستی!دوست داشتنت، بر تنم وصله ای ناجور بود!و من، در برزخت گرفتارم!گاهی به دستانت بگو،و به چشم هایت،و به آغوشت،که به رفتنم، بیندیشند!