نفس آدمها
نفس آدمها
سر به سر افسرده است
روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا،
هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب
در به روی من و غم می بندد.
می کنم هر چه تلاش،
او به من می خندد.
نقش هایی که کشیدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود.
طرح هایی که فکندم در شب،
روز آمد و با پنبه زدود
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است.
جنبشی نیست در این خاموشی،
╔═ ⚘════⚘ ═╗
╚═ ⚘════⚘ ═╝
سر به سر افسرده است
روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا،
هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب
در به روی من و غم می بندد.
می کنم هر چه تلاش،
او به من می خندد.
نقش هایی که کشیدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود.
طرح هایی که فکندم در شب،
روز آمد و با پنبه زدود
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است.
جنبشی نیست در این خاموشی،
╔═ ⚘════⚘ ═╗
╚═ ⚘════⚘ ═╝
- ۲.۴k
- ۱۶ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط