عمارتزندان

عمارت#زندان۴
شروع روز سوم
صبح بود کولر روشن بود و اتاق الا خنک خنک بود پردش بسته بود و اتاق تاریک بود الا قشنگ تو عمق خواب بود. با دهن باز سرش رو بالشت بود و به پهلو خوابیده بودو پتو روی نیمه ای از بدنش بود که مک وارد اتاق میشه. درو باز می‌کنه و بعد از روشن کردن چراغ میاد داخل اتاق با صدای بلند صداش میکنه
مک:الاا
الا که تو غرق خوابه هیچی نمی‌فهمه و مک دوباره صداش می‌کنه
مک:هی الاااا
الا این بار بلند شد و نگاهی به مک انداختو گفت
الا: چیه؟ چی میخوای
با لحنی خواب آلو
مک:بلند شو امروز بابا تا نصف شب نیستش منم دارم میرم بیرون ی دوسه ساعت دیگه میام
دو ثانیه از حرف مک نگذشته بود که الا دوباره سرشو گزاشت رو بالشت چشاش بست
مک با لحن جدی تمسخر آمیز گفت
مک:گفتم بلند شو
الا این بار با لحنی کلافه گفت
الا: فقط می‌خوام یکم بیشتر بخوابم دیشب تا دیر وقت مشغول کتاب خوندن بودم و الان هم زود باید بلند شم؟
مک دوباره چشاش رو چرخوند گف
مک:بخواطر خودت اینکارو می‌کنی. میرم لباسام عوض کنم عوض کردم بیدارت میکنم
و رفت بیرون
الا با کلافگی بلند شد و یکم غر غر کرد
الا:اصلا که چی؟ تو پنج دقیقه لباساش عوض می‌کنه بعد میاد دوباره بیدارم می‌کنه اصلا نخواستم..
و بعد از در اتاقش رفت بیرون و وارد دستشویی شد چراغ روشن کرد درو پشت سرش بست مسواک و خمیر دندونی که تهش بود رو برداشت و رو مسواک خالی کرد و مسواک رو به دندوناش زد
مک بعد اینکه آماده شد رفت تو اتاق الا و فهمید که بیدار شده رفت بیرون از خونه
اون با دوستاش قرار داشت و رفت پیششون .
الا بعد از شستن دندوناش از دستشویی خارج شدو رفت تو آشپز خونه دمپاییشو پوشید و رفت سمت یخچال درو باز کرد نگاهی به محتواهای درون یخچال کرد سپس چنتا مواد غذایی برای درست کردن کیمچی در آورد و رو میز گذاشت و شروع به درست کردنش کرد شعله رو کم کرد و رفت تو اتاقش تا کتاباشو بر داره و بیاد تو حال.
الا درحال خوندن بود که جمله دیشبش دوباره اومد تو سرش"اگه به بالای پشت بوم برم میتونم یجوری به بیرون راه پیدا کنم؟"
...
الا سریع بلند شد و از حال اومد تو مهمون خونه و رو پله های طولانی و پهن اونجا پا گذاشت سرشو بالا کرد و نگاهی به پایان پله ها یعنی پشت بام انداخت
الا:اوف راه زیادیه
بعد گفتن این جمله پله دوم و سوم هم پشت سر گذاشت و درحال رسیدن به پله چهار بود که...
دیدگاه ها (۰)

عمارت#زندان۵تلفن خونه زنگ خورد سریع اومد پایین و از مهمون خو...

عمارت#زندان۶و در دیگ رو برداشت اما این استرسشو برای سوختن غذ...

عمارت#زندان3-شروع روز دومپدر عمارت سرکار بود و مک تازه از خو...

عمارت#زندان2که پدرش وارد عمارت میشه حیاط رو رد می‌کنه و میرس...

♡𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 :: ☆part¹" ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط