خواستم دست به مویش ببرم خواب شود

خواستم دست به مویش ببرم خواب شود
عطر گیسویش چنان بود,که بی هوشم کرد.....
معصیت نیست نمازی که قضا کرد از من
معصیت زمزمه هایی ست که در گوشم کرد....#عاشقانه#شعر
دیدگاه ها (۱)

امروزکسی که عطر تو را زده بوددر خیابان از کنارم رد شدو این ی...

من اگر مرده بودم شاید او میگریست.اما گر او گریه میکردمن میمر...

اگر این پنجره ها باز شونداسمان ابی به درون می ایدو من از هر ...

میشود در همین لحظهجوری مرا در آغوش بگیریکه حتیعقربه ها هم جر...

خواستم دست به مویش ببرم خواب شود عطرِ گیسویش چنان بود که بی ...

خیال داشتنتمثل یک شب آرام و رویایی استکه ستاره ها در آن می ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط