خاطرات یک آرمی فصل پارت

خاطرات یک آرمی فصل ۶ پارت ۴۶



(حتماً داری میگی چرا پریدی رو ۴۶؟:| خب دوستان گرامی پارت ۴۴ و ۴۵ اسماته و خب من نوشتمشون اما از گذاشتنشون در ویسگون معذورم:) خلاصه که ما یک پیج واتپد می‌زنیم و همونجا این دو پارت رو آپ می‌کنیم. هر وقت ساخته شد و گذاشته شد آدمین زحمت‌کشمون نیکی تو پیج اعلام می کنه😅 باید بگم تو این دو پارت یه سری اتفاقات بین وانی و ته میوفته که خب، چیزه آنچنان خاصی نیست! همین، بفرمایید پارت بخونید😂😂😂)




نگاهی به سالن انداختم.
اوخـــی، یه مشت جذاب لعنتی دور هم جمعن! خدا بده برکت!
- آقااا سلام! صبح بخیر! خوب هستید؟ خانواده خوبن؟ پیج های اینستاتون خوبن؟ اندام های بدون لباستون خوبن؟
اوه، اوه! ریدممممم... این چی بود من گفتم؟
اعضا با دهن باز فقط نگام می‌کردن. در این جمع فقط نامجون بود که سری از تاسف تکون می‌داد.
یعنی من می‌میرم اگه سوتی ندم! واقعاً می‌میرم!
نیکی: خوبیم خداروشکر وانیا جان!
چشم غره‌ای بهش رفتم و گفتم:
- کی با تو بود ته‌دیگ سوخته؟
ایش.. فضوله بی‌کار!
جونگ‌کوک داشت صبحونه می‌خورد و همزمان در کتابی غرق می‌شد.
ما هم که فضول مملکت، همانند یک چسب رازی چسبیدیم بهش!
- به‌به، جونگ‌کوک خان، خوب هستید شما؟!
نگاهی بهم انداخت و گفت:
- تو انگار خوب‌تری!
- من؟ نه باباااا! خوب کجا بود؟ همش تظاهره!
با چشمای گرد شده‌اش نگاهی از بالا به پایین بهم انداخت و باز مشغول خوردن و خوندن شد.
وقتمو تلف نکردم و بی هوا گفتم:
- یک کاری بگم انجام میدی؟
با تعجب نگام کرد و گفت:
- چه کاری؟
- می‌خوام یه ذره شیطنت کنم!
- برو با ددی تهیونگت شیطنت کن!
- اه جونگ‌کوکاااا! داشتیم؟
- چی داشتیم؟
- تو که هنوز بایس رکرمی!
- بچه گول می‌زنی؟
- اوففففف، از چی ناراحتی؟
- از صداهای دیشب!
- چییییی؟
- تکرارش کنم؟ میگم از صداهای دیشب.
خیط شده سر به زیر انداختم. شت، در این حد بلند بودن؟
ته: سلام!!!!
اعضا: سلام.
ته: چخبرا؟!؟
نامجون: خبر که زیاده! تعطیلاتمون شروع شده!
ته: اه؟ از امروزه؟
نامجون: آره.
ته: خب برنامه‌تون چیه؟
جی‌هوپ: من ک میرم پیش خواهرم!
جونگ‌کوک: منم یه سر میرم بوسان پیش خانواده‌ام.
ته: اه چه عالی! منم باید برم یه سر به نیم‌وجبی های خونه‌مون بزنم!
- اه، پس همتون میرید به دیدار خانواده آره؟
جین: آره! تو چیکار میکنی؟
- نمی‌دونم... منو نیکی همین‌جا می‌مونیم دیگه!
نیکی: من میرم ترکیه!
- وااات؟ چرا؟!
نیکی: کلی پول جمع کردم ک برم اونجا... می‌خوام یه سر به داداشم بزنم.
- مامانت بهت گیر نمیده ک تا الان کجا بودی؟
نیکی: نه... از دیدش مخفی می‌مونم!
- اه... پس همتون میرید! اونوقت من چی‌کار کنم؟!





دیدگاه ها (۵۵)

فصل یک و دوئه خاطرات یک آرمی کجاست؟خب دیگه بقیه‌شو ریدرهای ق...

خاطرات یک آرمی فصل ۶ پارت ۴۷- اه... پس همتون میرید! اونوقت م...

فیک های جدید✨طبق روال قدیمی! سه تا فیک معرفی می‌کنم و بین ای...

سلام گایز چطورین؟ امیدوارم توی این ایام امتحانا خوب و موفق ب...

اما من عاشقتم!پارت ۶ ویو ته به اجوما گفتم براش غذا ببره و به...

جیمین فیک زندگی پارت ۱۰۱#

تک پارتی ته

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط