پارت

꧁پارت ۳۴꧂
هوتوکه مصمم برای پیدا کردن یومه بود در میان مه و تاریکی بین درختان قدم برمیداشت... حسی عجیب بهش وارد میشه انگار مه کم کم جلوش رو خالی کرد... پروانه ای که کنار صورتش میدرخشید به شکل دختری کوچیک با موهای بلند سرمه ای با صورتی که نورانی درمیاد
-هی هوتوکه! تو برگشتی... دلم برات تنگ شده بود...!
هوتوکه لبخندی اروم میزنه و اشکی پشت چشمش جمع میشه ولی پنهانش میکنه
هوتوکه: "اره... اره من برگشتم... قول دادیم مگه نه؟ من فراموشت نکردم.... یومه...! "
هوتوکه دستش رو میگیره و با محبت دست کوچیکش رو میبوسه
-بیا بریم! بیا بریم! هوتوکه!
لبخند اون بچه حتا نورانی تر از چهرش بود... تنها نوری در تاریکی که دست در دست هوتوکه به اعماق جنگل کشیده می‌شد...
در ان طرف کاگتوکی سراسیمه دنبال ایری هست انگار کل زندیگیش درحال پایان بود... دردی در قلبش... میترسه... خیلی از اینکه اتفاقی برای ایری بیفته...
پروانه با نوری سو سو زنان به کاگتوکی نزدیک میشه و به پشت سرش میره... وقتی کاگتوکی سرش رو میچرخونه قلبش به تپش میاد...
ایری اونجاست... با ارامشی که هیچوقت نبود... موهاش حالت دار بود و ساف نبود...(موهای ایری درواقع حالت داره ولی سافشون میکنه) صورتش میدرخشته و لباسی سفید پوشیده...
-کاگتوکی...همه ترکم کردن...انقدر اضافی هستم؟ توهم میخوای ولم کنی؟...
اشک از چشمایه کاگتوکی جاری میشه و به سرعت بغلش میکنه
کاگتوکی: "اههه! ایری...ایری... هیچوقت... هیچوقت ولت نمیکنم حتا اگه بمیرم... ترکت نکنم فراموشت نمیکنم جایگزینت نمیکنم! هرگز! "
-بیا بریم... بیا جایی بریم که فقط باهم باشیم... دور از همه... بیا... بیا
درحالی که کاگتوکی دستش رو میگیره باهاش به سمت اعماق جنگل راه میفته... اره همه گول خوردن...این توهم خیلی قشنگه... در طور مسیر پروانه شکل هاشو تغییر میده...فقط برای هوتوکه ثابت میمونه...اما یومه... ایا اون هم گول میخوره...؟
برخلاف بقیه که با توهم گم شدن یومه با مه گم شد...
در اون سمت که یومه با شک هر قدمی رو میزاره کم کم مه کنارش محو میشه... ولی نمیدونه از کجا اومده... و باید به کجا بره... و این پروانه به سراغ اون هم میاد... انگار قراره یومه هم گول بخوره و توسط جنگل بلعیده شه...
پروانه لابلایه موهای یومه بال بال میزنه و تقریبا جلو صورت یومه قرار میگیره...
یومه انگشتش رو دراز میکنه و پروانه روی انگشت یومه میشینه
پروانه به لرزش درمیاد... چون پشت در یک ثانیه سایه ای از خود یومه پشتش ظاهر میشه و ناپدید میشه ولی خود یومه متوجه نمیشه...
ناگهان پروانه...
(ادامه دارد)
دیدگاه ها (۲)

هوم...

꧁پارت ۳۵꧂وقتی پروانه سایه ای پشت سر یومه در یک ثانیه میبینه ...

خیلی وقته نوشتم ولی پستش نکردم

رمان هایی که دلم میخواد بنویسمشون ولی حال ندارم ولی خب یه معرفی ازشون میدم🥰💔۲

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩 ⁵⁵ا/ت: خون خودم رو ریختم که قسم بخورم هیچو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط