زیر گنبد کبود

زیر گنبد کبود
جز من و خدا
کسی نبود...

روزگار روبه راه بود
هیچ چیز
نه سفید و نه سیاه بود...
با وجود این
مثل اینکه چیزی اشتباه بود!


زیر گنبد کبود
بازی خدا
نیمه کاره مانده بود

واژه ای نبود و هیچ کس
شعری از خدا نخوانده بود

تا که او مرا برای بازی خودش
انتخاب کرد
توی گوش من یواش گفت
تو دعای کوچک منی
بعد هم مرا مستجاب کرد...


شبتون بخیر...;-)
دیدگاه ها (۶)

با تواب....تو توابی ومن پشیمان.!این ترکیبچه دوست داشتنی است...

الهی!...کجا این دل شکسته را جز نگاه تو درمانیست!؟و کجا این د...

دانشجویی به استادش گفت: استاد! اگر شما خدا را به من نشان بده...

به چه می اندیشی ؟!نگرانی بیجاستعشق اینجا و‎ ‎خدا هم اینجاستل...

The eyes that were painted for me... "چشمانی که برایم نقاشی ...

The eyes that were painted for me... "چشمانی که برایم نقاشی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط