احساس بیهودگی میکردم و اگر بخواهم رک حرف بزنم حالم از هم

احساس بیهودگی می‌کردم و اگر بخواهم رک حرف بزنم حالم از همه‌چیز به‌هم می‌خورد. نه من قرار بود به جایی برسم نه کل دنیا. همه‌مان فقط ول می‌گشتیم و منتظر مرگ بودیم. در این فاصله هم کارهای کوچکی می‌کردیم تا فضاهای خالی را پر کنیم. بعضی از ما حتی این کارهای کوچک را هم نمی‌کردیم. ما جزء نباتات بودیم. من هم همین‌طور. فقط نمی‌دانم چه‌جور گیاهی بودم. احساس می‌کردم شلغمم #چارلز بوکوفسکی
دیدگاه ها (۱)

بچه کع بودمهروقت مامان بابام دعواشون میشدسریع میدوییدم میرفت...

ما به دور از دوری کردن از هویت اصلی مان و فراموش کردن آن از ...

- هر کسی از یک جایی به بعد ته میکشدآنقدر دق میکندبغض میکندضج...

با همه دوستم اما رفیق ندارمهمه رو دوست دارم اما عاشق کسی نیس...

You must love me... P11

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط