رفتم که از دیوانه بازی دست بردارم

رفتم که از دیوانه بازی دست بردارم
تا اَخم کردم مطمئن شد دوستش دارم

واکرد درهای قفس را گفت: مختاری!
ترجیح دادم دست روی دست بگذارم

بیزارم از وقتی که آزادم کند، ای وای!
_روزی که خوشحالش نخواهد کرد آزارم_

این پا و آن پا کرد گفتم دوستم دارد
اما نگو سر در نمی آورده از کارم!

از یال و کوپالم خجالت می کشم اما
بازیچه ی آهو شدن را دوست می دارم

با خود نشستم مو به مو یادآوری کردم
از خواب های روز در شب های بیدارم

من چای می خوردم به نوبت شعر می خواندند
تا صبح، عکس سایه و سعدی به دیوارم
دیدگاه ها (۳)

به جرم عشق تو گر می‌زنند بر دارمگمان مبرکه ز عشق تو دست بردا...

حال دلت که خوب باشد،پاییز می شود قشنگ ترین فصل،ترافیک می شود...

اگه از من بپرسید خواب بیشتر دوست داری یا بیداری ؛ حتمن میگم ...

زمستان بود و بی تابی ، دلم جایی فدایی شدنفس در سینه خشکش زد...

𝚙𝚊𝚛𝚝9بوووق بوووق بوووقبوووقويواتبوق چهارم که خورد خواستم تما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط