Part
Part ⁶⁸
ا.ت ویو:
این دفعه رد ناراحتی رو میتونستم راحت از توی نگاهش بخونم..با باز شدن در کتابخونه نگاهمو ازش گرفتم و به در دادم..جونگ کوک وارد اتاق شد..با فاصله کمی از در ایستاد و تهیونگ رو مخاطب قرار داد گفت
کوک:دختر مردم رو ول کن برو بالا
تهیونگ اخمی کرد و از جاش بلند شد و رفت سمت در..از در خارج شد ولی جونگ کوک همونجا موند..در رو بستم و اومد روی مبل کناریم نشست..نفسی عمیق کشیدم که بوی عطر مردونه جونگ کوک وارد ریه هام شد..بی اراده سرم رو روی سر شونه های جونگ کوک گذاشتم و چشمامو بستم..تمام افکارم پیش گذشته تهیونگ بود..اون خیلی بهش بد گذشته بود..
با قرار گرفتن دست جونگ کوک روی موهام چشمام از هم فاصله دادم
کوک:تهیونگ باید به همچین فرشتهای که داره افتخار کنه
همون جور که سرم روی شونه هاش بود گفتم
ا.ت:منظورت چیه..
نفسی صدا دار و عمیقی کشید گفت
کوک:مهم نیست بهش فکر نکن
دیگه پیگیرش نشدم اما هنوزم جملش توی سرم اکو میشد..مدتی بعد از جام بلند شدم و رفتم سمت در..قبل از خارج شدن از کتابخونه سمتش برگشتم لبخندی زدم گفتم
ا.ت:چیزی که گفتی هنوز توی ذهنمه فکر نکن فراموشش کردم
جونگ کوک خندید..پر رو باز کردم و از اتاق رفتم بیرون..سمت پله ها رفتم و یکی یکی ازشون بالا رفتم..دریت جلوی در اتاقم بودم که گوشیم که توی جیبم بود زنگ خورد..همونجا ایستادم و گوشی رو از داخل جیبم در اوردم..نگاهی به شماره ناشناس کردم..اهی کشیدم و جواب دادم
ا.ت:بله..
رابرت:سلام زیبام
چشمامو بستم و روی هم فشار دادم
ا.ت:چی میخوای
رابرت خندید
رابرت:قرار بود تصمیم بگیری که میخوایی پیش کدوم یکی از ماها باشی..من یا تهیونگ
ا.ت:بنظر خودت کدوم رو انتخاب میکنم..
رابرت:پس میگی قراره پیش اون عوضی باشی اره؟
بلند خندید ولی یک دفعه صداش جدی شد
رابرت:حتی اگر انتخابت اون کیم عوضی باشه باز هم تو برای منی
ا.ت:حالم ازت بهم میخوره
رابرت دوباره خندید گفت
رابرت:منم دوست دارم عزیزم
تماس رو قطع کردم...چشمامو بستم و با دستم شقیقم رو کمی ماساژ دادم..اهی بیرون دادم و چشمامو باز کردم..وقتی چشمامو باز کردم تهیونگ رو کنار خودم دیدم..از دیدن یهویش ترسیدم و چند قدم به عقب برداشتم
ا.ت:تو اینجا چیکار میکنی
تهیونگ یک قدم بهم نزدیک شد گفت
تهیونگ:با کی حرف میزدی
نگاه چشمای قهوهایش کردم
ا.ت:با..با مانیا دوستم داشتم حرف میزدم
تهیونگ یه تای ابروش رو بالا داد و یک قدم دیگه بهم نزدیک شد
تهیونگ:من فکر نمیکنم دوستت بخواد اینطوری بهمت بریزه
تسلیم نگاه موشکافانش شدم..سرم رو پایین انداختم و نگاه گوشیم کردم
ا.ت:یه پسر بود
تهیونگ پوزخندی زد گفت
تهیونگ:خودمم میدونم یه پسر بود..
پوزخندش محو شد و دوباره ادامه داد
تهیونگ:...
ادامه دارد🍷
ا.ت ویو:
این دفعه رد ناراحتی رو میتونستم راحت از توی نگاهش بخونم..با باز شدن در کتابخونه نگاهمو ازش گرفتم و به در دادم..جونگ کوک وارد اتاق شد..با فاصله کمی از در ایستاد و تهیونگ رو مخاطب قرار داد گفت
کوک:دختر مردم رو ول کن برو بالا
تهیونگ اخمی کرد و از جاش بلند شد و رفت سمت در..از در خارج شد ولی جونگ کوک همونجا موند..در رو بستم و اومد روی مبل کناریم نشست..نفسی عمیق کشیدم که بوی عطر مردونه جونگ کوک وارد ریه هام شد..بی اراده سرم رو روی سر شونه های جونگ کوک گذاشتم و چشمامو بستم..تمام افکارم پیش گذشته تهیونگ بود..اون خیلی بهش بد گذشته بود..
با قرار گرفتن دست جونگ کوک روی موهام چشمام از هم فاصله دادم
کوک:تهیونگ باید به همچین فرشتهای که داره افتخار کنه
همون جور که سرم روی شونه هاش بود گفتم
ا.ت:منظورت چیه..
نفسی صدا دار و عمیقی کشید گفت
کوک:مهم نیست بهش فکر نکن
دیگه پیگیرش نشدم اما هنوزم جملش توی سرم اکو میشد..مدتی بعد از جام بلند شدم و رفتم سمت در..قبل از خارج شدن از کتابخونه سمتش برگشتم لبخندی زدم گفتم
ا.ت:چیزی که گفتی هنوز توی ذهنمه فکر نکن فراموشش کردم
جونگ کوک خندید..پر رو باز کردم و از اتاق رفتم بیرون..سمت پله ها رفتم و یکی یکی ازشون بالا رفتم..دریت جلوی در اتاقم بودم که گوشیم که توی جیبم بود زنگ خورد..همونجا ایستادم و گوشی رو از داخل جیبم در اوردم..نگاهی به شماره ناشناس کردم..اهی کشیدم و جواب دادم
ا.ت:بله..
رابرت:سلام زیبام
چشمامو بستم و روی هم فشار دادم
ا.ت:چی میخوای
رابرت خندید
رابرت:قرار بود تصمیم بگیری که میخوایی پیش کدوم یکی از ماها باشی..من یا تهیونگ
ا.ت:بنظر خودت کدوم رو انتخاب میکنم..
رابرت:پس میگی قراره پیش اون عوضی باشی اره؟
بلند خندید ولی یک دفعه صداش جدی شد
رابرت:حتی اگر انتخابت اون کیم عوضی باشه باز هم تو برای منی
ا.ت:حالم ازت بهم میخوره
رابرت دوباره خندید گفت
رابرت:منم دوست دارم عزیزم
تماس رو قطع کردم...چشمامو بستم و با دستم شقیقم رو کمی ماساژ دادم..اهی بیرون دادم و چشمامو باز کردم..وقتی چشمامو باز کردم تهیونگ رو کنار خودم دیدم..از دیدن یهویش ترسیدم و چند قدم به عقب برداشتم
ا.ت:تو اینجا چیکار میکنی
تهیونگ یک قدم بهم نزدیک شد گفت
تهیونگ:با کی حرف میزدی
نگاه چشمای قهوهایش کردم
ا.ت:با..با مانیا دوستم داشتم حرف میزدم
تهیونگ یه تای ابروش رو بالا داد و یک قدم دیگه بهم نزدیک شد
تهیونگ:من فکر نمیکنم دوستت بخواد اینطوری بهمت بریزه
تسلیم نگاه موشکافانش شدم..سرم رو پایین انداختم و نگاه گوشیم کردم
ا.ت:یه پسر بود
تهیونگ پوزخندی زد گفت
تهیونگ:خودمم میدونم یه پسر بود..
پوزخندش محو شد و دوباره ادامه داد
تهیونگ:...
ادامه دارد🍷
- ۵.۴k
- ۱۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط