پارت

#پارت_65
آقای مافیا ♟🎲

صبح با غرغرای مامان از خوا ب بیدار شدم
دست و صورتم و شستم

اماده شدم تا برم دانشگاه که یهو یاد حرفای
سامیار افتادم
شونه ای بالا انداختم و بدون اهمیت دادن بهش با سوسن از خونه بیرون زدیم

تو راه ذهنم مشغول حرفای سامیار بود که با بشکن سوسن جلوی صورتم به خودم اومدم

+ افاق.... کجا سید میکنی؟

_ هان... ههیجا
اهان راستی نگفتی سر چی با خانوادت دعوات شده

+ الان حوصله ندارم بعد امتحان برات تعریف میکنم

منم حال مساعدی نداشتم پس اصراری نکردم
وارد دانشگاه شدیم
که یه پسر لاشی صندلی پشت سرم نشست و گفت

+ هی کوچولو هی...هی

_ کوچولو زهرمار

+ اوه چه عصبانی

چشم غره ای براش رفتم و به ادامه درس استاد گوش دادم بعد از کلاس به سمت بوفه رفتم
تا یه چیزی برای خودم بخرم

که یهو دستی جلوی دهنم گذاشته شد

هرچی تلاش کردم دست اون شخص و از روی
دهنم بردارم تا کمی هوا تنفس کنم موفق نشدم

و بی هوش شدم

وقتی بیدار شدم توی یه اتاق تاریک با یه چراغ که بالای سرم بود مواجه شدم

روی دیوارا کلی وسایل شکنجه بود و منم
به یه صندلی فلزی بسته شده بودم#رمان
#عاشقانه
#مافیایی
#مافیا
#اسمات
#اصمات
دیدگاه ها (۰)

#پارت_66آقای مافیا ♟🎲خیلی تلاش کردم ولی نتونستم کاریش کنمبا ...

#رمان#عاشقانه#مافیایی #مافیا#اسمات#اصمات

#پارت_64آقای مافیا ♟🎲ولییی با دیدن اسم مرد عنکبوتی که سامیار...

#دلی#دلتنگی #دلنوشته

مآفیآی قرمز من

سناریو :: روانیه عاشق :: پارت :: 4

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط