در من روح درد کشیده و غمگینیست از شمالیترین قطب و دورا

در من روحِ درد کشیده و غمگینی‌ست از شمالی‌ترین قطب و دورافتاده‌ترین سرزمین .
هنوز هم گاهی، سکوت و انزوای یخ زده اش، دنیای مرا به هم می‌ریزد .
میانِ خواب‌هایِ هراس انگیزم، در کلبه ی برفیِ متروکه ای کز کرده ام، آتشی روشن کرده و تنهایی‌ام را میانِ سوسوی غریبانه اش، می‌سوزانم .
هراسِ من از شب های قطبیِ سرد و ساکتی‌ست، که صبح نمی‌شود !
هراسِ من از آسمانِ بی خورشید،
هراسِ من از تنهاییِ مرموزی‌ست، که عشق و احساسِ مرا در هم پیچیده ...
در من ؛
روحِ مهربان و سی هزار ساله ای‌ست از قبایلِ سرخپوست .
به دنبالِ آرامشی سحر آمیز، به دنبالِ دوستی و صلح
من تنهاییِ کوهستان را خوب می‌شناسم !
آوای جنگل به گوشهای خسته ی من، بیگانه نیست .
من در دلِ زیباترین خواب‌هایم؛
جایی میانِ دشت های بِکر، چادری زده ام،
بی هیچ حصار، بی هیچ اجبار و بی هیچ انزجار .
آزادی و فراغتم را با فلوتِ کهنه ای، میانِ تار و پودِ طبیعت می‌نوازم .
من از چشمانِ وحشیِ گرگ ها و از نگاهِ مغرورِ بوف‌ها نمی‌ترسم !
با خرس‌های ایستاده و اسب‌های وحشیِ کوهستان، عجین شده ام .
من تجسمِ روشنی از عبورم،
بیزارم از ماندن، از نشستن، از تکرار ...
در من تناقضِ بیگانه و ترسناکی‌ست؛
گاهی خوبِ خوبم،
گاهی درمانده و بی رمق ...
من؛
نه انزوایِ سردِ قطب را می‌خواهم،
نه وحشت و اضطراب دنیای امروز را .
خسته ام !
می‌خواهم به قبیله ام برگردم .
دیدگاه ها (۲۹)

مارها قورباغه‌ها را می خوردند وقورباغه‌ها از این نابسامانی ب...

Merry christmas🎅

کَسایی که باهاشون یه رَنگ بودیم ؛ وَ پُشتِ سَرمون هَفتاد رَن...

‍ ‍ طولی نکشید که متوجه شدم در تاریکی‌ تنها هستم...برای همین...

‏‍خسته جانی هستمکه تنم رنجور ناملایمات زندگی ستاز روزهای سخت...

_درخت باشم ... یک‌ گوشه ی این دنیای بزرگ افتاده باشم تنهای ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط