در من

در من
دیوانه ای جا مانده
که دست از
دوست داشتنت بر نمی‌دارد!

با تو قدم می‌زند
حرف می‌زند
می‌خندد
شعر می‌خواند
قهوه می‌خورد
فقط نمی‌تواند
در آغوش بگیردت ...
به گمانم
همین بی آغوشی
او را
خواهد کشت ...


#مریم_قهرمانلو
دیدگاه ها (۱)

از تمام کافه های دنیایک صندلیو یک فنجان قهوهکافی ستتا تمام غ...

‌مثل یک گلدان ، می دهم گوش به موسیقی روییدن.. مثل زنبیل پر ا...

می‌ نویسم #توسنجاق می کنم رویِ قلبم،و تپیدن آغاز می‌شود...! ...

خاطره یک پیراهن خالیستکه اندازه‌ی هیچ‌کس نمی‌شودباید آویزان...

خیال داشتنتمثل یک شب آرام و رویایی استکه ستاره ها در آن می ر...

لطفا به بندِ اولِ سبابه ات بگو کمی حوصله اش بیشتر شود تا حضو...

میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز!فکرش را بکن، خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط