Psychic lover
Psychic lover۶
سونگ یو:خوب قرار بود راجب
بیماریش بگید
سونا:اها…خوب این اختلال اینجوریه که
مثلا فرد مبتلا چند ساعت از یک روز یا
چند روز از یک هفته شخصیتش عوض میشه
بیشتر مواقعه در شخصیت اصلی خودشه
سونگ یو:دلیل بیماریش چیه؟
سونا:امکان داره تو بچگی شاهد
صحنه های ناجور بوده باشه.
یا اتفاق های
مثل شکنجه یا سو استفاده ی
جنسی باشه
سونگ یو:مرسی بابت وقتی که گذاشتید🙂
سونا:خواهش میکنم وظیفم بود
بعد از خداحافظی رفتم سوار
ماشینم شدم و تمام مدت داشتم به
جان،چا اون یا….فکر میکردم.
که وقتی رسیدم از فکر اومدم بیرون.
لباسم رو با لباس راحتی عوض کردم
شروع کردم کیک درست کردن.
وقتی کار کیکم تموم شد گذاشتمش
تو یخچال.
تصمیم گرفتم زنگ بزنم خواهرم باهاش
حرف بزنم.برای کارش رفته المان.
با فکر این که احتمالا
کار داشته باشه نظرم عوض شد.
بهش پیام دادم و حالش رو پرسیدم.
یک فیلم قشنگ گذاشتم و یک پرش
از کیکم برداشتم خوردم.
خیلی خوشمزه شد.
دستپخت خیلی خوبی داشتم و اینم خوب بود.
بعد انجام کارام رفتم خوابیدم.
مثل همیشه…ساعت هشت مطب بودم
امروز باید چا اون رو ملاقات میکردم
امروز ساعت۲نوبت دادم
که شاید شخصیت دیگش رو دیده
باشم…🙂
فعلا نوبت سوجان بود.اون دختر به طرز
شدیدی افسرده بود.
منتظرش بودم که دیدم بجای اون
یکی دیگه اومد.
نانسی:سلام،من دوست سوجان هستم
قیافه ی دختره در هم بود انگار
کلی گریه کرده باشه.
سونا:سلام…حالت خوبه؟
نانسی:بد نیستم…اومدم تشکر کنم
بایت زحمت هایی که واسه سوجان.اون
خود کشی کرد و….(گریش گرفت)
با حرفش انگار یک سطل آب یخ
روم خالی کرده باشن.من بیمارام رو
با عشق درمان میکردم…
سونگ یو:خوب قرار بود راجب
بیماریش بگید
سونا:اها…خوب این اختلال اینجوریه که
مثلا فرد مبتلا چند ساعت از یک روز یا
چند روز از یک هفته شخصیتش عوض میشه
بیشتر مواقعه در شخصیت اصلی خودشه
سونگ یو:دلیل بیماریش چیه؟
سونا:امکان داره تو بچگی شاهد
صحنه های ناجور بوده باشه.
یا اتفاق های
مثل شکنجه یا سو استفاده ی
جنسی باشه
سونگ یو:مرسی بابت وقتی که گذاشتید🙂
سونا:خواهش میکنم وظیفم بود
بعد از خداحافظی رفتم سوار
ماشینم شدم و تمام مدت داشتم به
جان،چا اون یا….فکر میکردم.
که وقتی رسیدم از فکر اومدم بیرون.
لباسم رو با لباس راحتی عوض کردم
شروع کردم کیک درست کردن.
وقتی کار کیکم تموم شد گذاشتمش
تو یخچال.
تصمیم گرفتم زنگ بزنم خواهرم باهاش
حرف بزنم.برای کارش رفته المان.
با فکر این که احتمالا
کار داشته باشه نظرم عوض شد.
بهش پیام دادم و حالش رو پرسیدم.
یک فیلم قشنگ گذاشتم و یک پرش
از کیکم برداشتم خوردم.
خیلی خوشمزه شد.
دستپخت خیلی خوبی داشتم و اینم خوب بود.
بعد انجام کارام رفتم خوابیدم.
مثل همیشه…ساعت هشت مطب بودم
امروز باید چا اون رو ملاقات میکردم
امروز ساعت۲نوبت دادم
که شاید شخصیت دیگش رو دیده
باشم…🙂
فعلا نوبت سوجان بود.اون دختر به طرز
شدیدی افسرده بود.
منتظرش بودم که دیدم بجای اون
یکی دیگه اومد.
نانسی:سلام،من دوست سوجان هستم
قیافه ی دختره در هم بود انگار
کلی گریه کرده باشه.
سونا:سلام…حالت خوبه؟
نانسی:بد نیستم…اومدم تشکر کنم
بایت زحمت هایی که واسه سوجان.اون
خود کشی کرد و….(گریش گرفت)
با حرفش انگار یک سطل آب یخ
روم خالی کرده باشن.من بیمارام رو
با عشق درمان میکردم…
- ۴.۴k
- ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط