با تو حکایتی دگر این دل ما به سر کند

...
با تو حکایتی دگر، این دل ما به سر کند
شب سیاه قصه را، هوای تو سحر کند

باور ما نمی‌شود، در سرِ ما نمی‌رود
از گذر سینه ی ما، یارِ دگر گذر کند

شِکوه بسی کشیده ام، از دل درد کشیده ام
کور شوم جز تو اگر، زمزمه ای دگر کند

مقصد و مقصودم تویی، عشقم و معبودم تویی
از تو حذر نمی‌کنم، سایه مگر سفر کند

#مسعود_فردمنش
#گل #زنبق
#حکایت #دل #شب #قصه #هوا #سحر #باور #سینه #یار #زمزمه #مقصد #مقصود #عشق #معبود #سایه #سفر #پاییز #مهر
#هوای_تو
#flowers
#flower
دیدگاه ها (۰)

...پاییز زیبا؛چشم به راه تو بودم از بهار و تابستان گذشتم تا ...

...یادش بخیر،در پاییز یکی از سالهای دور که سایه پدر زحمتکش و...

...از روزی که لب برکه آمدی،ماهی ها فقط به تو لبخند می‌زنندتا...

...امام حسن عسکری علیه السلام فرمود:حقّ و حقیقت را هیچ صاحب ...

از سر شب که از این کوچه گذر داشته‌ایبا خودت چند سبد عطر مگر ...

بهار و خاکستر

بهار و خاکستر

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط