پارت ۷
ا.ت سر جایش یخ کرده بود،اون فرشته که توی کافه دیده بود،اسمش تهیونگ بود و بهترین صدا را داشت،قلب ا.ت تند تند میکوبید،اون دختر شیطون و ساده ای بود که تنها پسر هایی که توی عمرش دیده بود پدر و عمو اش بودن اما حالا دوتا پسر جذاب و دوطرف اش ایستاده بود،چرخید به چهره از خود راضی جونگ کوک نگاه کرد،اون هم میتونست مدل خوبی برای نقاشی بشه،دوباره به تهیونگ نگاه کرد که از فاصله دور ارام ارام نزدیک میشد،دست هایش درجیبش بود و لباس مشکی پوشیده بود و یک ابنبات چوبی میخورد و ارام ارام به ا.ت نزدیک میشد،تهیونگ لبخند رضایت بخشی زد بود و خوسحال بود که دوباره اون دختر را میبینه،برخلاف جونگ کوک که لبخنر شیطنت امیزی زده بود لبخند تهیونگ ساده و زیبا بود،تهیونگ حرفش را ادامه داد"چرا میخواستی اسمم را بدونی خانم جوان؟"ا.ت که کمی ترسیده بود اما خوشحال بود از بین اون دوتا عقب پرید و جلوشون قرار گرفت و جواب داد"من ا.ت هستم،از ادم های زیبا نقاشی میکشم،شما را توی کافه دیده بودم و ازتون نقاشی کشیدم،میخواستم بهتون بگم که ناراحت نشید،اگه خواستین میتونم نقاشی را به خودتون تحویل بدم"،تهیونگ لبخند ملایمی زد و کمی رو به ا.ت خم شد تا صورت اش نزدیک ا.ت باشه،تهیونگ ملایم زمزمه کرد"ا.ت؟اسم قشنگیه،من و جونگ کوک داریم میریم سمت برج،برج ایفل،اگه بخواهی میتونی باهامون بیای!" ا.ت ذوق کرد،میخواست باهاشون بره اما یادش اومد باید بره خونه،سریع جواب داد"میخواستم بیام اما باید برم خونه،برای دختر جوانی مثل من پاریس خطرناکه مخصوصا این وقت شب"جونگ کوک که شیطنت اش گل کرده بود گفت"هی!مهم نیست ما کنارتیم و ازت مراقبت میکنیم،نترس فقط میخواهیم بریم بالای برج" ا.ت کمی ترسیده بود،تاحالا اجوما را نپیچونده بود اما حالا دختر بزرگی بود،اشکال نداره که یکم بیشتر بیرون از خونه بمونه،نمیدونست چرا اما به تهیونگ اعتماد داشت،میدونست که جونگ کوک ممکنه شیطنت کنه پس باید دختر قوی و مصممی به نطر میرسید،کمی فکر کرد و بعد گفت"باشه،اما قبلش باید یک تماس با خونه بگیرم و خبر بدم"جونگ کوک سریع جواب داد"باشه زن داداش"بعد سریع یخ کرد و جلوی دهانش را گرفت،ا.ت تعجیب کرده بود و تهیونگ مثل لبو سرخ شده بود،جونگ کوک سریع گفت"یعنی...باشه خانم جوان"
- ۲.۸k
- ۱۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط