رمان رییس جذاب من

رمان رییس جذاب من 😈
Part25
خودتو نزن به اون راه
باداد گفت
خب بگو چیو میگی
اینگه مافیا هستی
اینو لهت کی گفته
با گریه گفتم
پس درسته کی میخواستی بهم بگی لعنتی
با مشت میکوبیدم رو سینه پهنش
#ارسلان
وقتی آیناز گفت میدونه نمیدونستم چیکار کنم
باخشونت بغلش کردم و گفت بزار توضیح بدم خوب
موهاشو هی میبوسیدم
از بغلم آمد بیرون و با حرفی که زد نفسم رفت
نه دیگه بسته میخوام برم دیگه بسته
چمدونشو برداشت و از پله ها رفت پایین
که دیدم مارال داره باخنده نگامون میکنه
به سمتش حجوم آوردم و گفت کار تو آره هرزه
رفتم یقشو گرفتم هرزه هرجایی من بهت بعدن میگم
باترس نگام کرد
آیناز آیناز
دیدم داره از در میره بیرون
جون من گوش کن بعد هرجا خواستی برو باشه
تورو روح من جون من
باصدای بغض داری گفت قسم نده
آخ من قربونت شم بیا بشین
به یه نفر کفتم آب بیاره
دستشو گرفتم و گفتم ببین فدات شم و.......
وقتی همه قضیه رو گفتم بابهت نگام کرد
آره عشقم قضیه اینه
دیدگاه ها (۰)

🦋رمان پسر دایی من 🦋 Part31#روز بعد #نفسامروز هامون اینا میخو...

🦋رمان پسر دایی من 🦋 Part31#روز بعد #نفسامروز هامون اینا میخو...

♡رمان خلافکار جذاب من 😈 ❤️ ♡Part24وقتی که تو ۱۳ ۱۴ سالت بود ...

بعد از حرفام بوس کوچیکی روی گونم کرد و رفت بیرون به گریه کرد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط