آخر ای دوست نخواهی پرسید

آخر ای دوست نخواهی پرسید
که دل از دوری رویت چه کشید
سوخت در آتش و خاکستر شد
وعده های تو به دادش نرسید
داغ ماتم شد و بر سینه نشست
اشک حسرت شد و بر خاک چکید
آن همه عهد فراموشت شد
چشم من روشن روی تو سپید
جان به لب آمده در ظلمت غم
کی به دادم رسی ای صبح امید
آخر این عشق مرا خواهد کشت
عاقبت داغ مرا خواهی دید
دل پر درد فریدون مشکن
که خدا بر تو نخواهد بخشید
دیدگاه ها (۱)

از همان روزی که دست حضرت قابیلگشت آلوده به خون حضرت هابیلاز ...

# #قتلگاه _ ایراناخرین عکس #جهنم #ایران

“من اینجا ریشه در خاکممن اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاک...

بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم،همه تن چشم شدم، خیره ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط