هت وارث

هـ؋ـت وارث🍷
Part24
کسی بود که دلش از پنبه هم نرم تر بود !
خدای من ..چه بسا به ظاهری که اخم ازش نمیره با قلبی که محبت ازش نمیره .
نفسی بیرون دادم .از آغوشش بیرون اومدم .نگاهی مطمئن بهم کرد و گفت:
تهیونگ: تو الان کیم ا/تی .مهم نی که از خون من نیستی.مهم اینه که الان مال من ..تو الان دختر منی !
این حجم از احساسات رو نمی تونستم هندل کنم .من تاحالا کسی اینقدر بهم محبت نکرده بود .شاید اشتباه فکر میکردم !مگه نه ؟
کاش همینقدر محبت رو به جای ناپدری از خود بابام میگرفتم .
لبخند محوی زدم . نگاهی به ساعت روی دیوار که کنار گردنبندی با طرح قوی بود انداختم .چه زیبا .سمتش برگشتم .آروم گفتم:
ا/ت:اگه اجازه بدید من برم .باید درس بخونم !
نگاهی بهم انداخت .لب زد و گفت:
تهیونگ: اگه حالت خوب نیست درس نخون .مجبور نیستی !
نگاهی به صورتش که توی عرق سرد بود انداختم گفتم:
ا/ت:نه حالم خوبه .با اجازه .
و از اتاق بیرون زدم ...

.
.
.
یه هفته بود تو این خونه بودم .همه باهام یه جور خاصی مهربون بودن ولی هنوز پدر تو حالت مودیش بودم ...
ادامه دارد
بقیه رو فردا آپلود میکنم و اینکه شرمنده کم شد
دیدگاه ها (۸)

هـ؋ـت وارث🍷Part25بود .."ویو چند ساعت بعد "<خورشید غروب کرد و...

هـ؋ـت وارث🍷Part26حالا که فکر میکنم این چند وقت واقعا عجب بود...

هـ؋ـت وارث🍷Part23از تعجب گرد شد .با تردید و شک گفتم:ا/ت:منظو...

هـ؋ـت وارث🍷Part22با سرعت کشو رو باز کرد و یه جا قرص در آورد ...

love Between the Tides³⁰چند دقیقه بعد تهیونگ به سرعت رفتم سم...

شوهر دو روزه. پارت۷۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط