My goddess

♡My goddess⁦♡
part ۱۹

هبوجین:
امشب مثل همیشه داشتم کارامو میکردم که متوجه شدم یه نفر داره کارای مشکوکی تو شرکت می‌کنه و خبر میرسونه منم بِپا و آدم گذاشته بودم تا بفهمم چه کسی داره جاسوسیم رو تو شرکت خودم میکنه داشتم کارامو میکردم و یه سری مطالب رو بررسی میکردم که منشیم گفت کارم داره
هیوجین: چه اتفاقی افتاده
منشی: رئیس اون جاسوس رو پیدا کردیم
هیوجین: بیارینش
منشی: چشم
بعد چند دقیقه اون جاسوس رو آوردن که فهمیدم یکی از کارکنای اینجا بود
هیوجین: پس آدم عوضی ای مثل تو داشته جاسوسیم رو میکردم هوم؟
جاسوس: من کاری نکردم
هیوجین: پس چطور تورو وقتی که داشتی گوه خوری میکردی گرفتن؟ -یکم داد
کشوی میز کارم رو باز کردم و تفنگم رو برداشتم و از صندلی بلند شدم
هیوجین: کی تو رو اورده؟ آدم کی ای؟
جاسوس: من از چیزی خبر ندارم
اونو طوری نشونده بودن که زانو زده بود و از پشت دوتا دستاشو گرفته بودم بدون وقفه ای یه گلوله به پاش زدم و شروع کرد به داد فریاد زدن
هیوجین: دوباره میپرسم کی تورو فرستاده؟
جاسوس: -درحال درد کشیدن
یدونه دیگه شلیک کردم به همون جایی که زده بودم و دادش بیشتر شد
هیوجین: آنقدر شکنجش بدید تا از نفس دربیاد و حرف بزنه، فقط نزارید بمیره
منشی: چشم، قربان فقط....
هیوجین: چی شده؟
منشی: لباستون...خونی شده
هیوجین: اوه...من دیگه میرم شما به کارتون برسید اینجا هم مرتب کنیم اینم بزار سر جاش -تفنگ رو داد به منشی
منشی: چشم خسته نباشید قربان
رفتم سوار ماشین شدم و حرکت کردم سمت خونه، رسیدم و ماشین رو آوردم داخل و وقتی وارد خونه شدم دیدم کسی نیست تا میخواستم برم بالا اجوما ترسید براش توضیح دادم چی شد که چشمم خورد به الونا، تو باغ بود و دیدم که به من زل زده منم راهمو کشیدم و رفتم تو اتاقم، لباسامو در آوردمو وارد حموم شدم و یه دوش حسابی گرفتم بعد لباس پوشیدم رفتم پایین برای شام و وقتی داشتم میرفتم تو اتاقم دیدم الونا داره تو جمع کردن میز به خدمتکارا کمک می‌کنه
هیوجین: هه به نظرم هروقت کارش با من تموم شد به عنوان خدمتکار استخدامش کنیم -تو دلش گفت و بعدش رفت تو اتاقش


بگم که پارت قبلی هم عوض شده یه نگاش بندازید
شرایط: ۴۰ لایک ۲۰ کامنت 🎀
دیدگاه ها (۲۲)

اینم تیزر برای قسمت های جلو ترش....😔✨لطفا نظرتونو بگید🥺🙏(ببخ...

♡My goddess⁦♡part ۲۰ساعت حدود ۱۱ شب بود خدمتکارا رفته بودن خ...

♡My goddess⁦♡part ۱۸یه ربعی میشد تو باغ بودم و چون در باز بو...

♡My goddess⁦♡part ۱۷الونا:بعد نیم ساعت رسیدیم محضر هیوجین: پ...

♡My goddess⁦♡part ۲۶اجوما:داشتم کارامو میکردم که گوشیم زنگ خ...

♡My goddess⁦♡part ۲۵الونا: بعد چند دقیقه بحث با اجوما، رفتش ...

♡My goddess⁦♡part ۲۴زود خودمو جم و جور کردم که مادر هیوجین و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط