روزهایی هست که ...

روزهایی هست که... دلت می گیرد از نزدیک ترین آدمهای زندگی ات
همان هایی که با دنیا هم عوضشان نمی کنی
سخت است بفهمی عزیزترین کسانت می رنجانند تو را
همان هایی که دم از معرفت می زنند
خیلی سخت است لحظه ای که می فهمی آنقدرها هم که فکر می کردی، قوی نیستی و خیلی راحت کم آورده ای و شکسته ای
خیلی سخت است که بفهمی قدرت جنگیدن با سرنوشت را نداری
خیلی تلخ است گذراندن شب هایی که گریه هم آرامت نمی کند؛
شب هایی که اگر هزار بار هم از این شانه به آن شانه بغلتی، باز هم صبح نمی شود که نمی شود...
ﺷﺒﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ فقط خدا می داند چه می گویم...
از آن گفتن های خیس...
ﺍﺯ ﺁﻥ ﮔﻔﺘﻦ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺍﺯ ﻏﺮﻭﺭ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﺗﻔﻊ ﺧﺒﺮﯼ اﺳﺖ و نه ﺍﺯ ﺍﺩﻋﺎ...
روزهایی هست...
که می فهمی چقدر میان این همه "آشنا"، "غریبه ای"...
ﺧﺪﺍﯾﺎ
خودت بگو
لرزش تنم، تاوان کدام خربزه ی نخورده ایست؟
راستی، خدایا
ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺮود
هرگاه ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﮔﻨﺎﻩ ﻫﺎﯼ ﯾﻮﺍشکی ام را به رویم بیاوری،
حتما گریه های یواشکی ام را هم به خاطر بیاور..
دیدگاه ها (۷)

بعضی ازدردها را می شود با صدای بلند فریاد زد گوش هیچ کس را ه...

قباد این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه وجودم ...

ﺩﺭﺧﺖ ﻧﺨﻞ ﺩﺭﺧﺖ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺍﺳﺖ،وقتی نخلی را می خواهند قطع کنند؛ میگ...

هعی خدایا امروز مث عصر جمعس چقد دلگیره دلم یه دنیا گرفته

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط