من ازعقرب نمیترسم ولی ازنیش میترسم
من ازعقرب نمیترسم ولی ازنیش میترسم..
ازآن گرگی که میپوشدلباس میش میترسم.
.ازآن جشنی که اعضای تنم دارندخوشحالم..
ولی ازاختلاف عقل ودل باریش میترسم...
هراسم جنگ بین شعله وکبریت وهیزم نیست.
..من ازسوزاندن اندیشه درآتیش میترسم...
تنم آزاد اما،اعتقادم سست بنیاداست.
..من ازشلاق افکارتهی برخویش میترسم..
کلام اخر این شعریک جمله ودیگرهیچ.
.که هم ازنیش ومیش وریش وهم ازخویش میترسم..
ازآن گرگی که میپوشدلباس میش میترسم.
.ازآن جشنی که اعضای تنم دارندخوشحالم..
ولی ازاختلاف عقل ودل باریش میترسم...
هراسم جنگ بین شعله وکبریت وهیزم نیست.
..من ازسوزاندن اندیشه درآتیش میترسم...
تنم آزاد اما،اعتقادم سست بنیاداست.
..من ازشلاق افکارتهی برخویش میترسم..
کلام اخر این شعریک جمله ودیگرهیچ.
.که هم ازنیش ومیش وریش وهم ازخویش میترسم..
- ۱.۴k
- ۱۱ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط