n

Ȼønꝗᵾɇɍɇđ ħɇȺɍŧ
"قلب تسخیر شده"
𝑃𝑎𝑟𝑡 𝟗

اِبلیس ؟! اِبلیس سگ کی بود؟

دست‌های شیطان، که او را بین دیوار و بدن تنومند خودش اسیر کرده بود، اطراف بدن دختر با شیطنت حرکت می‌کردند…
شیطانی که دختر بارها اسمش را در کتاب‌های اسطوره‌ای خوانده بود: آزازِل…

در لحظه، دختر سرش را با جسارت بالا آورد و چشمانش با چشمان شیطان قفل شد...
«شیطان جذاب لعنتی…»

صورتش فک‌خط تیز و مشخصی داشت و شکل صورتش بیضی بود… لب‌هایی نسبتاً پهن و چشمانی بادامی، کمی خمار و آرام.
انگار خدا او را به خاطر زیبایی‌اش از بهشت تبعید کرده...

اما پس از لحظه‌ای، ازازل شروع به محو شدن کرد...تبدیل به خاکستری سفید شد و بعد هم به شکل روح در اومد و از دختر دور شد...
کارش را کرده بود !! اومد برای دخترک مزاحمت ایجاد کرد ، کِرمش را ریخت و رفت...

قلب دختر مثل قلب گنجشگ تند می‌زد، دست‌هایش را روی قلبش گذاشت و نفس عمیقی کشید...
بعد از کنار ستون سنگی کنار رفت و جمعیتی را دید که انگار از آسمون ظاهر شده بودند...چجوری تا کمتر از دو دقیقه‌ی پیش ، پرنده پر نمیزد و الان بیش از صدها صد نفر اینجا بودند ؟!
—«شیاطین ، شیاطین... شیاطین لعنتی»

وقتی بالاخره به مهمان‌خانه رسید، اتاقی را برای ده روز و یازده شب در بالاترین طبقه ساختمان اجاره کرد و پس از گرفتن کلید وارد اتاق شد...
در را محکم بست، قفل را چرخاند... پرده‌های ضخیم را کشید...و منتظر شد
سه ثانیه… چهار ثانیه…
انگار می‌خواست مطمئن شود که هیچ سایه یا روحی از زیر تخت سر درنمیاره، هرچند که مطمئن بود هر دو شیطان ،یکی در کابوس‌هایش و‌ در خواب شیرین‌اش و دیگری در روز و بیداری ، می‌دانستند که دختر کور و نابینا نیست...تقصیر خودش هم بود اما خب...حالا که فهمیده بودند !

اصلا الان که فکر میکرد ، اسم ابلیس اشنا بود، شاید ابلیس همون شیطان انسان‌ازار خواب‌هایش بود...
هرچند که اسمش را جای دیگری شنیده بود...
اصلا ربط دختر به سرنوشت انگشت کوچیکه‌ی ابلیس چی بود ؟!
اصلا چرا همه ، همه چیز رو میدونستن جز خودش ؟!

سپس روبان را باز کرد، گوشه‌ای انداخت و خودش را روی تخت پرت کرد، سرش را در بالش فرو برد:
«شیاطین رو مخ… سایه‌های رو مخ‌تر… روح‌های رومخ‌ترتر… اصلاً چرا همه‌تون مزاحمید؟! یه دقیقه آرامش می‌خوام! یه دقیقه!»

اما دست این سرنوشت کوفتی ، کاری کرده بود که دختر هر قدمی که برمی‌داشت ، دو قدم دیگر همراهش برداشته میشد... قدمی از طرف سایه‌ای که جهان را حکومت می‌کند، و قدمی از طرف حیله‌گری که دست کمی از حکمران جهان ندارد و البته از جمله شیاطینی است که مدت کوتاهی بعد از تبعید لوسیفر ، خود هم تبعید شده است...

دختر آروم بلند شد...
از چمدان بزرگ‌اش کاغذ و قلمی برداشت و یک کلمه نوشت...
—«ابلیس»

بلکه فردا ، در بزرگترین کتابخانه‌ی جهان که از قضا در ویسکاریم قرار دارد ، این کلمه را پرس‌و‌جو کند

════‌════‌════‌════‌═

◤𝒇𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘 𝒎𝒆✯ : @Nova_the.star

سیسی‌ها
آزازِل= تهیونگ
دیدگاه ها (۵۵)

Ȼønꝗᵾɇɍɇđ ħɇȺɍŧ "قلب تسخیر شده"𝑃𝑎𝑟𝑡 𝟖سه روز گذشته بود.سه روز...

Ȼønꝗᵾɇɍɇđ ħɇȺɍŧ "قلب تسخیر شده"𝑃𝑎𝑟𝑡 𝟕شب، بی‌صدا و سنگین بود....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط