سالها پیش تفنگی داشتم که با باتری کار می کردهم نور پخش

سالها پیش تفنگی داشتم که با باتری کار می کرد.هم نور پخش می کرد و هم صدایی شبیه به آژیر داشت
آنقدر دوستش داشتم که صبح تا شب با خودم تفنگ بازی می‌کردم
همه را کلافه کرده بودم
می گفتند انقدر صدایش را در نیار
انقدر تفنگ بازی نکن
باتری اش تمام می شود
یادم می آید می خندیدم و می‌گفتم
خوب تمام شود می‌روم باتری می خرم و باز بازی می کنم
چند روزی گذشت تا برایمان مهمان آمد
وسط تفنگ بازی با فرزند مهمان دقیقا جایی که حساس ترین نقطه ی بازی بود باتری تفنگم تمام شد
دیگر نه نور داشت و نه آژیر
نمی توانستم شلیک کنم و بازی را باختم
امروز به این فکر می کنم که چقدر شبیه کودکیم هست این روز ها
تمام انرژی ام را بیهوده هدر دادم
برای انسان هایی که نبودند یا نماندند
برای کار هایی که مهم نبودند
حالا که همه چیز مهم و جدی ست
حالا که مهمترین قسمت بازی ست
انرژی ام تمام شده
بعضی وقتا نمی دانی چقدر از انرژیت باقی مانده
فکر می‌کنی همیشه فرصت هست
ولی حقیقت این ست گاهی هیچ فرصتی نداری
اگر روزی صاحب فرزند شدم به او خواهم گفت مراقب باتری زندگی ات باش
بیهوده مصرفش نکن
شاید جایی که به آن نیاز داری تمام شود.
دیدگاه ها (۲)

هرکی منو داره پیر نمیشه.....یا دق مرگ میشهیا سکته میکنه میمی...

‌ -عشقــم ببخــشیــد دیــر جوآبــ میدمــ،خــونه خآلــم اینآ ...

مادر خسته از خرید برگشت و به زحمت زنبیل سنگین را داخل خانه آ...

دیدار دوباره..[p1]

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط