نفرت در برابر عشقی که بهت دارم

{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم }}
پارت 50
《 چهار روز بعد 》
با صدای زنگ گوشیش از خواب بیدار شد و با خواب‌آلودگی جواب داد
بعد از مکالمه با منشیش با عجله از روی تخت بلند شد
بعد از گرفتن دوش حوله اش رو دوره خودش پیچید و به سمت کمدش رفت و لباس‌ جذب سیاهی رو برداشت و پوشید مثل همیشه لباسش کوتاه
و بدن نما بود با برداشتن کیفش از اتاق خارج شد
[ اسلاید ۲ لباس‌ا،ت ]
و به سمت سالون رفت و روی میز رو به روی پدر بزرگ اش نشست
اما اون با دیدنش میخواست بلند شه که با صدای ا،ت ایستاد

ا،ت : تا کی میخواهید اينجوری باهام رفتار
کنید من نوه شما هستم یعنی با تعقیر دادن زندگیم انقدر اشتباه کردم که لايق بخشش نیستم
پدر بزرگ اش بدون اینکه نگاهی بهش بندازه به اتاقش رفت
ا،ت همینجوری که به رفتن پدر بزرگ اش نگاه می‌کرد اشک توی چشماش جم شد و از روی میز بلند شد و روبه مادر بزرگ اش کرد
ا،ت : من امشب دیر میام بیرون از شهر جلسه‌ دارم
مادر بزرگ اش با مهربانی از روی میز بلند شد
و به سمت ا،ت آومد و دستش روی موهاش کشید
مادر بزرگ : ناراحت نباش دخترم اونم به وقتش میبخشتت نگران نباش
ا،ت اشک هاش رو پس‌ زد و بغضش رو قورت داد و گفت
ا،ت : نگران نیستم بخاطر من ناراحت نشو باشه من رفتم
از عمارت خارج شد و سوار ماشین اش شد و به سمت شرکت حرکت کرد

{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}

جونگکوک همراه با یه جون وارد شرکت شدن و به سمت اتاقش رفت
وارد اتاق شد و کتش رو درآورد
و روی صندلی نشست و روبه یه جون کرد
جونگکوک : برنامه امروز چیه
يه جون : امروز برای قرار داد‌ ساختمان جدید باید با شریک جدید تون به بیرون از شهر برین
جونگکوک : ا،ت هم‌ میاد
یه جون : بله ایشون به منشیش گفت که هر قراردادی بسته میشه بهشون بگه
جونگکوک : جلسه‌ برای ساعت چنده
یه جون : چون راهش دوره بايد الان حرکت کنید
جونگکوک : باشه ا،ت آومد
يه جون : بله قربان ایشون نیم ساعت پیش اومدن
جونگکوک : باشه میتونی بری امروز خودم رانندگی میکنم نيازي نیست تو بیایی
يه جون : چشم قربان
جونگکوک با برداشتن کتش از اتاق خارج شد و سمت پارکینگ شرکت‌ رفت و با ا،ت مواجه شد که کنار ماشينش وایستاده بود و انگشت هاشو لای موهاش برد و کلافه نفسه عمیقی کشید
جونگکوک به سمتش اومد و گفت
جونگکوک : مشکلی پیش‌ آومده
ا،ت نیم نگاهی بهش انداخت و دوباره نگاهی به طائر ماشينش انداخت و گفت...........ادامه دارد
دیدگاه ها (۱)

{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم }}پارت 51ا،ت نیم نگاهی بهش ...

{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم }}پارت 52جونگکوک : گفتم‌ عج...

{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم }}پارت 49چشماش رو باز کرد و...

{{ نفرت در برابر عشقی که بهت دارم }}پارت 48سوزونهوا : میدونم...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁵⁷اروم تو راه رو عمارت راه میرفتم... تمام ف...

پارت ۳ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط