تک پارتی
تک پارتی
سلام من یونام و منو جیمین نزدیکه 2 سال که قرار میزاریم و توی یک خونه زندگی میکنیم اما این چند روز خیلی عجیب شده همش بیرونه و اخر شبا میاد خونه یا موقعی که میاد توی اتاق کارش هست و خیلی باهام سرد شده داشتم با خودم حرف میزدم که دفعه حالت تهوع گرفتم و رفتم توی دستشویی بالا اوردم واقعا توی این شرایط همش بالا میارم فکر کنم همون چیزه ولی برای اطمینان رفتم بیبی چک اوردم و بعد از انجام کار ها منتظر جوابش موندم که با چیزی که دیدم نزدیک بود گریه کنم
بله درسته من حامله ام من عاشق بچه هام اما خوب شاید چون جیمین رفتارش تغییر کرده بچه نخواد منم نشستم با صدای بلند گریه کردم که به دفعه در دستشویی باز شد
ویو جیمین
این چند روز واقعا کارام توی شرکت زیاد شده بود که حتی نمیتونم با یونا وقت بزارم داشتم همینطوری فکر میکردم که یدفعه صدای گریه کردن یونا شنیدم نگران شدم رفتم توی دستشویی و ازش پرسیدم
جیمین: عزیزم حالت خوبه( حالت نگران)
یو نا تا دید جیمین امده محکم بغلش کرد و دوباره گریه کرد که جیمین گفت
جیمین: قربونت برم چیشده؟
یونا: جیمین من من هققققق
جیمین :چیشده عزیزم داری نگرانم میکنی
یونا: جیمین من من حامله ام( با گریه )
یونا: جیمین شاید دوست نداری الان بچه داشته......
که جیمین محکممم لب های یونا را بوسید اولش یونا تعجب کرده بود ولی چون برای طمع لباسه دوست پسرش تنگ شده بود همراهی کرد که بعد از چند مین از هم جدا شدن که جیمین گفت
جیمین: دیونه شدی من هم عاشق تو هستم هم عاشق بچمون
یونا:( لبخند)
خوب یونا و جیمین باهم ازدواج کردند و بعدش دخترشون به دنیا اوردن و اسمش را گذاشتن رزی و به خوشی زندگی کردند.
( پایان)
اومیدوارم خوشتون اومده باشه
حمایت یادت نره😘
سلام من یونام و منو جیمین نزدیکه 2 سال که قرار میزاریم و توی یک خونه زندگی میکنیم اما این چند روز خیلی عجیب شده همش بیرونه و اخر شبا میاد خونه یا موقعی که میاد توی اتاق کارش هست و خیلی باهام سرد شده داشتم با خودم حرف میزدم که دفعه حالت تهوع گرفتم و رفتم توی دستشویی بالا اوردم واقعا توی این شرایط همش بالا میارم فکر کنم همون چیزه ولی برای اطمینان رفتم بیبی چک اوردم و بعد از انجام کار ها منتظر جوابش موندم که با چیزی که دیدم نزدیک بود گریه کنم
بله درسته من حامله ام من عاشق بچه هام اما خوب شاید چون جیمین رفتارش تغییر کرده بچه نخواد منم نشستم با صدای بلند گریه کردم که به دفعه در دستشویی باز شد
ویو جیمین
این چند روز واقعا کارام توی شرکت زیاد شده بود که حتی نمیتونم با یونا وقت بزارم داشتم همینطوری فکر میکردم که یدفعه صدای گریه کردن یونا شنیدم نگران شدم رفتم توی دستشویی و ازش پرسیدم
جیمین: عزیزم حالت خوبه( حالت نگران)
یو نا تا دید جیمین امده محکم بغلش کرد و دوباره گریه کرد که جیمین گفت
جیمین: قربونت برم چیشده؟
یونا: جیمین من من هققققق
جیمین :چیشده عزیزم داری نگرانم میکنی
یونا: جیمین من من حامله ام( با گریه )
یونا: جیمین شاید دوست نداری الان بچه داشته......
که جیمین محکممم لب های یونا را بوسید اولش یونا تعجب کرده بود ولی چون برای طمع لباسه دوست پسرش تنگ شده بود همراهی کرد که بعد از چند مین از هم جدا شدن که جیمین گفت
جیمین: دیونه شدی من هم عاشق تو هستم هم عاشق بچمون
یونا:( لبخند)
خوب یونا و جیمین باهم ازدواج کردند و بعدش دخترشون به دنیا اوردن و اسمش را گذاشتن رزی و به خوشی زندگی کردند.
( پایان)
اومیدوارم خوشتون اومده باشه
حمایت یادت نره😘
- ۳.۴k
- ۱۷ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط