زندگی اجباری ما پارت

زندگی اجباری ما پارت2

عروسی تموم شد. جوپ یه خونه به وونیونگ وسونای هدیه داد

کلید داخل در چرخید.. درخونه باز شد ..

سونای:باورم نمیشه جوپ انقد دستو دل باز باشه..
من میرم لباسمو عوض کنم..

سونای کلماتشو به سردی بیان میکرد...

وونیونگ: سونای غذا میخوری؟

سونای: اره..

سونای یه تیشرت دخترونه با شلوارک جین پوشید.. به سمت آشپزخونه رفت و دید وونیونگ داره غذا درست می‌کنه:


سونای:لباس عروست کثیف میشه.. تو لباستو عوض کن .. من غذارو درست میکنم..

وونیونگ:اوکی مرسی..
وونیونگ به سمت اتاق مشترک شون رفت موهاشو باز کرد اریششو پاک کرد ولی نمیتونست زیپ لباسشو بکشه پایین.. چندبار سعی کرد ولی نتونست..
پس مجبور شد سونای رو صدا کنه.:

وونیونگ:سونای؟ میشه میشه یدقه بیای؟

سونای:چرا چیشده؟

وونیونگ:بیاااا..

سونای به سمت وونیونگ رفت ..

سونای:بله؟

وونیونگ :لباسم لباسم باز نمیشه .. کمکم کن لطفاً..

سونای:عام اوکی برگرد..

وونیونگ برگشت چون زیپ لباس عروسیش سفت بود سونای مجبور بود اونو از پشت به خودش بچسبونه و دستشو دور شکمش حلقه کنه تا زیپو پایین بکشه..

سونای: چقدر سفته.. مگه چه سایزی برات گرفتن؟ (درحال تلاش کردن برای پایین آوردن زیپ)

وونیونگ: نمی دونم فقط می‌دونم که خیلی تنگه..

بعداز ۵دقیقه لباس عروس زیپش اومد پایین ..

سونای: خب من میرم بیرون تو لباستو تنت کن.. کمکی چیزی خواستی من هستم..

وونیونگ:ممنونم..

سونای از در بیرون نرفته بود که دوباره وونیونگ صداش زد:

وونیونگ:سونای من که لباس ندارم.. کشوم خالیه..

سونای: یاااا یعنی چی؟

وونیونگ:خب ببین نیست ...

سونای کشو رو دید راست می‌گفت جوپ احمق یادش رفته بود واسه وونیونگ لباس بفرسته..
دیدگاه ها (۲)

زندگی اجباری ما. پارت1بعد از اون خبری که از طرف جی ...

رمان جدید :زندگی اجباری ماشخصیت های اصلی: سونای وونیونگ اعضا...

اگه قرار بود برین مهمونی و این لباس رو می پوشین چه واکنشی نش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط