ادیسون به خانه بازگشت یاد داشتی به مادرش داد

ادیسون به خانه بازگشت یاد داشتی به مادرش داد 
گفت : این را آموزگارم داد گفت فقط مادرت بخواند
مادر در حالی که اشک در چشمان داشت برای کودکش خواند:
فرزند شما یک نابغه است واین مدرسه برای او کوچک است آموزش او را خود بر عهده بگیرید

سالها گذشت مادرش از دنیا رفته بود روزی ادیسون که اکنون بزرگترین مخترع قرن بود در گنجه خانه خاطراتش را مرور میکرد برگه ای در میان شکاف دیوار اورا کنجکاو کرد آن را دراورده و خواند
نوشته بود : کودک شما کودن است از فردا اورا به مدرسه راه نمی دهیم 
ادیسون ساعتها گریست 

ودر خاطراتش نوشت :
توماس آلوا ادیسون 
کودک کودنی بود که توسط یک مادر به نابغه ی قرن تبدیل شد
دیدگاه ها (۱۸)

.روﺯ ﭼﻬﺎﺭﺷﻨﺒﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻧﺶ ﮔﻔﺖ :ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﭘﻨﺠﺸ...

غنچه خندید ولی باغ به این خنده گریستغنچه انروز ندانست که این...

ﻋﯿﺪ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺭﺩ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﺍﻭﻝ ﭘﺸﻪ ﻣﯿﺎﺩ !ﺑﻌﺪ ﻣﮕﺲ ﻣﯿﺎﺩ !ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣ...

هیچ وقت یه اشتباهو دوبار تکرار نکناشتباهات دیگه هم هست سعی ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط