چه خوش است با خیالت صنما دمی صفائی

‍ ‍ ‌‌
چه خوش است با خیالت ، صنما دمی صفائی
به کجا گریزی ازمن ،که اسیر وهم مائی

دل من خوش است روزی ،به وصال تو در آید
من از این بهانه مست وتو عجب گریز پائی

نه شراب می پسندی ، نه شباب می شناسی
به کدام قبله هستی ، همه چونی و چرائی

به زبان شاعرانه ، به علوم ماورایی
به چه منطقی بگویم که برای من خدایی

چو شمیم عشقت آمد ، غزل از قلم رها شد
دل کوچه شد اسیر تب وتاب رد پائی

نه ملالی از جفایت ، نه امید بر وفایت
به جفای تو خوشم من ، چه کنم که بی وفائی

بخدا که این غزل را به اطاعتت سرودم
تو امیر ارتش دل ، شه ملک واژه هایی

#مرتضی_شاکری

💫🎋
دیدگاه ها (۱)

مثل باغی سبز در یک روز بارانی قشنگیمثل دریایی چه آرام و چه ت...

مپرس شادی من حاصل از کدام غم استکه پشت پردهء عالم، هزار زیر ...

چشم ساقی چو من ازباده خرابست امشبحیف از آندیده که آماده ی خو...

ترا دانم که هیچ از ما خبر نیستوگرنه بیوفائیت اینقدر نیستبپرس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط