برده

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒𝟑


[ویو ا.ت]

داشتن راجب من حرف میزدن؟ اما درباه ی چی؟ هر چقدر که فکر کردم نتونستم دلیلشو بفهمم... انقدر درگیر بودم که اصلا نفهمیدم ..کی اجوما بهم شب بخیر گفت و رفت و در اتاق رو قفل کرد... از خستگی زیاد رو تخت افتادم و تا سرم رو روی بالش گذاشتم بیهوش شدم...

[ ویو جونگکوک ]

توی سالن اصلی کنار بهترین دکتر و دوستم نشسته بودم و داشتیم در مورد همون مسئله مهم حرف میزدیم‌که اون دختره با اجوما از جلومون رد شدن سریع ساکت شدم...به دختره نگاهی انداختم زانو های شلوارش خونی بود و از قیافش معلوم‌بود که خیلی خسته‌ست ... بعد از دور شدن اونا بهم گفت...
○این همون دختری بود که گفتی؟
جونگکوک: اره خودشه...بیا بریم طبقه بالا
سرشو تکون داد و با هم به سمت اتاق کارم حرکت کردیم...
روبه روم نشست و گفت...
○خب...
جونگکوک: چی خب؟
○هنوزم چیزی از گذشتت یادت نمیاد؟
جونگکوک: نه زیاد...احساس می‌کنم اصلا بچگی نکردم...
به جلو خم شد و گفت...
○مگه میشه یه عروسکی یا آلبوم عکسی از بچگیت رو نداری...شاید با دیدن اونا چیزی از گذشته یادت بیاد...
جونگکوک: نه ندارم...اگه داشته باشم هم مطمئنم که تو عمارت پدرمه...
○باید بری عمارت پدرت تو اونجا بزرگ شدی حتما یه چیزی یادت میاد...
جونگکوک: عمرا ...من پامو تو اون خراب شده نمی‌ذارم
عصبی شد و گفت...
○همش تقصير خودته ... اگه واقعا بخوای یادت میاد...اصلا چرا انقدر پیگیر گذشته بچگیتی؟تو که از ۱۷ سالگی همه چی یادت میاد قبلش رو چیکار داری؟
جونگکوک: نمیدونم...حس میکنم که...حس میکنم که یه چیزی تو گذشته ی منه که خیلی مهمه اما..اما نمیدونم که اون چیه....
○از بچگیت دوستی رو داشتی که یادت بیاد کیه و کجاست ...شاید اون بتونه یه چیزهایی رو یادت بیاره...
کلافه شدم و با داد گفتم...
جونگکوک: نمیدونم..نمیدونم...هیچی یادم نمیاد...
○باشه..باشه...عصبی نشو...اگه قبلا غرورتو کنار میذاشتی و زیادتر باهام حرف میزدی و از گذشته‌ات میگفتی اینجوری نمیشد...
جونگکوک:اره باید میگفتم اگه انتقام از مرگ مادرم هم برای تو تعریف نمیکردم...اون هم یادم نمیومد و اصلا نمیتونستم بفهمم که به چه دلیلی مافیا شدم...
○همش تقصير اون عوضیه...نمیدونم کیه اما هرکی که هست...قصد داشته تورو بکشه...شاید اون قاتل مادرته...
جونگکوک: به احتمال نود درصد خودشه اما هرکیِ خیلی ماهره که ردی از خودش به جا نذاشته...
○راستی راجب اون دختره میخوای باهاش چیکار کنی؟
جونگکوک: آدم سرکشیه...به اجوما گفتم که دستاش رو اصلا باز نکنه
○یعنی انقدر تو بوکس خوبه؟
جونگکوک: نمیتونم ریسک کنم...معلوم نیست... اگه دستاش باز شه میتونه فرار کنه...


به نظرتون اون پسری که با جونگکوک حرف می‌زد کیه؟؟

پارت هدیه✨️🎁
تا امشب اگه تونستم بازم میذارم🌹
دیدگاه ها (۹۱)

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒𝟒(دو روز بعد)(صبح)(ویو ا.ت)چند ساعتی میشد ...

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒𝟓تا میخواستم بلند شم به سمتم هجوم آورد و د...

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒𝟐سعی کردم دستام رو باز کنم اما هیچ فایده ا...

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒𝟏اون دخترا هینی کشیدن و گفتن امکان نداره.....

پارت 15 رفتم داخل عمارت و رفتم بالا نمیدونم چرا این دختر برا...

black flower(p,241)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط