گاهی فقط یک ابر می فهمد هوایم را

گاهی فقط یک ابر می ‌فهمد هوایم را
یک روح سرگردان، سرای ناکجایم را
یک باغبان در خشکسالی‌های پی ‌در ‌پی
یک گوش کر، فریادهای بی‌صدایم را
دردم شبیه دردهای پیش از اینم نیست
گم کرده‌ام انگار در قلبم خدایم را
می‌ترسم ازتصویر آیینه که در چشمش
دیوانه ‌ای دیگر بگیرد باز جایم را
مثل خوره این زخم ها بر روحم افتاده
درهم تنیده تار رخوت انزوایم را
من گرم رویای خودم بودم نمی‌دیدم
کابوس‌های منتظر در خوابهایم را
رفتم به سمت آرزوهای مه‌ آلودم
آن قدر که دیگر ندیدم رد‌پایم را
دیدگاه ها (۲۴)

مبتلای تو ام و هرچه رعایت کردمبه خودم بیشتر از پیش سرایت کرد...

من همان غمگین این شهرم ڪه یارے داشتممن همان خاڪسترم، روزے شر...

‍ حیف قلبی که ز احساس تو شیدا نشود حیف چشمی که به دیدار رخت ...

تا بچنگ آرم تو را من پا فشاری می کنماشک خود رادرسر کوی تو جا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط