هنوز عاشق توأم

چندین‌هزار سال آن‌طرف‌تر از این دقیقۀ دیوانه
هنوز عاشقِ توأم
و هنوز خرسند به اینکه شبی
با قلبی که برای تو می‌زد
چهل‌ساله شدم

سی‌وچند سال
با برگ انجیر
قلبم را چون عضوی گناهکار پوشاندم،
سی‌وچند سال در خانه‌تکانیِ اسفند
غلط‌های املایی‌اش را مخفیانه گرفتم،
سی‌وچند سال منتظر ماندم
تا خودش بلند شد از جایش
آمد روی پیشانی‌ام تپید
آنقدر دیوانه و رسوا
که نزدیک بود نامت را حتی
در شعری عاشقانه بیاورم


سی‌وچند سال
گوش خوابانده بودم به محکمۀ درونم
به معارضۀ طرفینِ متخاصمِ عشق و عقل
و اینکه روزی ذکرِ جمیلِ نامِ تو عقلم را مُجاب کند،
خوابش را هم نمی‌دیدم!

خوابش را هم نمی‌دیدم امّا
آغوشم، این سرزمینِ در خود مچاله را
خیالِ دست‌های تو باز کرد از هم
با همان شدّتی که آفتابِ مرداد
قیر و سنگ‌ریزه را تفکیک می‌کند از هم
در جاده‌های کویری

و بارها
با شدّتی به خواب من آمدی
که زمستانِ دندان‌هایت مُجابم ‌کردند
در ظهرِ تموز، یقه‌اسکی بپوشم
چون مزرعه‌ای که در کرت‌های پنهانش
شاهدانه کاشته باشند؛
همانقدر سرخوش و رسوا
همانقدر راضی و پنهانکار


چندین‌هزار سال آن‌طرف‌تر از این دقیقۀ دیوانه
هنوز قلبم را به دندان گرفته‌ام
و از شعری به شعر دیگری می‌کشانم
چون بازیگری که زمانی در نقشی کوتاه
با لبخندی شگفت، درخشیده،
و بعد از آن نگذاشته هیچ کارگردانی آن وصلۀ ناهمگون را
حذف کند از چهره‌اش.
#لیلا_کردبچه
پ.ن:
کاش میدونستی چقدر مهم و با ارزشی...
کاش میفهمیدی 😔😔😔
دیدگاه ها (۲)

انزوا

نامه سوم( ولایتمان)

ولایتمان 2

غم عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط