یک پیرزن دو کوزه آب داشت که آن ها را آویزان بر یک تیرک ...

یک پیرزن دو کوزه آب داشت که آن ها را آویزان بر یک تیرک چوبی بر دوش خود حمل می کرد.
یکی ازکوزه ها ترک داشت ومقداری از آب آن به زمین می ریخت، درصورتی که دیگری سالم بود و همیشه آب داخل آن به طور کامل به مقصد می رسید
مدتی طولانی هر روز این اتفاق تکرار می شد و زن همیشه یک کوزه و نیم ،آب به خانه می برد.


ولی کوزه شکسته از مشکلی که داشت بسیار شرمگین بود که فقط می توانست نیمی از وظیفه اش را انجام دهد.
پس از دو سال ، سرانجام کوزه شکسته به ستوه آمد و با پیرزن سخن گفت....
پیرزن لبخندی زد و گفت؛
"" هیچ توجه کرده ای که گل های زیبای این جاده در سمت تو روییده اند و نه در سمت کوزه سالم؟""
اگرتو این گونه نبودی این زیبایی ها طروات بخش خانه من نبود.
طی این دو سال این گل ها را می چیدم و با آن ها خانه ام را تزیین می کردم.…
دیدگاه ها (۶)

#رمان_تمنانویسنده: #بیسان_تیتهتهیه کننده :حسین حاجی جمالی#قس...

#رمان_تمنانویسنده: #بیسان_تیتهتهیه کننده:حسین حاجی جمالی#قسم...

#رمان_تمنانویسنده: #بیسان_تیته#قسمت_سومشب با صدای ناله‌ای از...

یه داستان آموزندهراحت آبرو نبرید...... تهیه کننده:حسین حاجی ...

مکاشفه:روزی میرسد که فقط دوساعت آب باشه نزدیک خواهیم دیددیدم...

مکاشفه:دیدم مردی با عبا و کلاه کیپا(کلاه یهودیان) مرا ندا دا...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط