تکپارتی درخواستی
تکپارتی درخواستی
وقتی تحقیرمون میکنن و اون براش مهم نیست
خنده های پی در پی تیکه هایی که باعث میشد هربار غرورم خورد بشه مسخره کردنم به خاطر چیزی که دست خودم نبود هربار بیشتر آزارم میداد
با تمام قدرتی که در دستام بود چرخ های ویلچرم رو هل دادم و از کلاس بیرون زدم چشمام از اشک پر شده بود
به سمت حیاط رفتم و ویلچر رو متوقف کردم و اجازه دادم اشک هام بریزه
خسته بودم بیشتر از همه وقت ها دلم میخواست به گذشته بگردم زمانی که با پدر و مادرم بودم به قبل از این مدرسه لعنتی
با دیدن بچه های سال اولی که به دنبال هم میدویدند لبخند تلخی زدم و به انها خیره شدم و باز اشک هام شروع به ریختم کرد
با دیدن تئو به سختی خودم رو بهش رسوندم و صداش زدم تئو با چهره ای سرد برگشت و گفت : باز چیشده چرا همیشه گریه میکنی خسته ام کردی
با لحن حرف زدنش شوکه شدم و با مظلومیت گفتم : فقط یکمی دلم گرفته
تئو گفت :بس کن این لوس بازی رو چرا هیچ وقت نمیتونی درست رفتار کنی
کمی دلخور شدم اما گفتم : فرض کن همیشه چیزی که دست خودت نیست رو مسخره کنه چه حالی بهت دست میده
تئو گفت :مگه دروغ میگن وقتی نمیتونی راه بری به چه کاری میای همیشه وقتی افرادی رو میبینم که با دوست دختراشون جایی میرن حسرت میخورم میدونی چرا چون تو نمیتونی بیای و اگه بیای یه بار اضافه ای
از حرفای بی رحمانه اش بعضی کردم و گفتم :باشه آقای نات از این به بعد آزادی و لازم نیست یه بار اضافه رو با خودت حمل کنی
تئو با عصبانیت از اونجا رفت و من هم با بغض به سمت اتاقم رفتم
چند ساعت از اون اتفاق گذشته بود در اتاقم تنها و دلشکسته نشسته بودم
در زده شد و تئو از پشت در گفت :عزیزم لطفاً در و باز کن من فقط عصبی بودم
هیچ وقت در رو قفل نمیکردم اما تئو هربار برای اومدن در اتاق اجازه میگرفت
با صدای گرفته گفتم :برو مگه به نظرت من یه بار اضافه روی دوشت نیستم
تئو با پشیمانی گفت : تو یه بار اضافه نیستی تو فرشته منی لطفا بزار بیام تو عزیزم
هیچی نگفتم تئو آروم وارد شد و به سمتم اومد و بغلم کرد بهش گفتم : درسته من لیاقت تو رو ندارم من حتی نمیتونم مثل بقیه در کنارت باشم
تئو با بغض گفت : قشنگم تو لیاقت من رو نداری چون لیاقتت یه پسر بهتر از منه فرشته ام لطفا منو ببخش من واقعا اشتباه کردم اونی که لیاقت نداره منم زندگیم
با بغض گفتم :فقط قول بده هیچ وقت حتی اگه ازم خسته شدی به روم نیاری و فقط بی سر و صدا بری
تئو گفت :مگه میشه آدم از زندگیش خسته بشه حتی اگه هزار سالم باشه بازم میخوام در کنار تو باشم
پایان
چطور شد ؟
وقتی تحقیرمون میکنن و اون براش مهم نیست
خنده های پی در پی تیکه هایی که باعث میشد هربار غرورم خورد بشه مسخره کردنم به خاطر چیزی که دست خودم نبود هربار بیشتر آزارم میداد
با تمام قدرتی که در دستام بود چرخ های ویلچرم رو هل دادم و از کلاس بیرون زدم چشمام از اشک پر شده بود
به سمت حیاط رفتم و ویلچر رو متوقف کردم و اجازه دادم اشک هام بریزه
خسته بودم بیشتر از همه وقت ها دلم میخواست به گذشته بگردم زمانی که با پدر و مادرم بودم به قبل از این مدرسه لعنتی
با دیدن بچه های سال اولی که به دنبال هم میدویدند لبخند تلخی زدم و به انها خیره شدم و باز اشک هام شروع به ریختم کرد
با دیدن تئو به سختی خودم رو بهش رسوندم و صداش زدم تئو با چهره ای سرد برگشت و گفت : باز چیشده چرا همیشه گریه میکنی خسته ام کردی
با لحن حرف زدنش شوکه شدم و با مظلومیت گفتم : فقط یکمی دلم گرفته
تئو گفت :بس کن این لوس بازی رو چرا هیچ وقت نمیتونی درست رفتار کنی
کمی دلخور شدم اما گفتم : فرض کن همیشه چیزی که دست خودت نیست رو مسخره کنه چه حالی بهت دست میده
تئو گفت :مگه دروغ میگن وقتی نمیتونی راه بری به چه کاری میای همیشه وقتی افرادی رو میبینم که با دوست دختراشون جایی میرن حسرت میخورم میدونی چرا چون تو نمیتونی بیای و اگه بیای یه بار اضافه ای
از حرفای بی رحمانه اش بعضی کردم و گفتم :باشه آقای نات از این به بعد آزادی و لازم نیست یه بار اضافه رو با خودت حمل کنی
تئو با عصبانیت از اونجا رفت و من هم با بغض به سمت اتاقم رفتم
چند ساعت از اون اتفاق گذشته بود در اتاقم تنها و دلشکسته نشسته بودم
در زده شد و تئو از پشت در گفت :عزیزم لطفاً در و باز کن من فقط عصبی بودم
هیچ وقت در رو قفل نمیکردم اما تئو هربار برای اومدن در اتاق اجازه میگرفت
با صدای گرفته گفتم :برو مگه به نظرت من یه بار اضافه روی دوشت نیستم
تئو با پشیمانی گفت : تو یه بار اضافه نیستی تو فرشته منی لطفا بزار بیام تو عزیزم
هیچی نگفتم تئو آروم وارد شد و به سمتم اومد و بغلم کرد بهش گفتم : درسته من لیاقت تو رو ندارم من حتی نمیتونم مثل بقیه در کنارت باشم
تئو با بغض گفت : قشنگم تو لیاقت من رو نداری چون لیاقتت یه پسر بهتر از منه فرشته ام لطفا منو ببخش من واقعا اشتباه کردم اونی که لیاقت نداره منم زندگیم
با بغض گفتم :فقط قول بده هیچ وقت حتی اگه ازم خسته شدی به روم نیاری و فقط بی سر و صدا بری
تئو گفت :مگه میشه آدم از زندگیش خسته بشه حتی اگه هزار سالم باشه بازم میخوام در کنار تو باشم
پایان
چطور شد ؟
- ۶.۲k
- ۰۳ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط