علی کاظم از سربازان عراقی بود که در طول جنگ ایران
【*علــی کاظــم*】 از سربازان عراقی بود که در طول جنگ ایران و عراق بیش از پانصد ایرانی را به شهادت رساند.
˙*·٠• وی در بخــشی از خاطــراتش میگــوید:
◄ شهـداء ایرانی مسـتجاب الـدعـوه هـستند. آخـرهای جـنگ بـود
کـه تیـرخـوردم و خـون زیـادی ازم رفـته بود.
*ایـرانی هـا ما را محـاصره کــرده بودند، چشـمانم تار میدید که متوجه شـدم یک
ایرانی داره به سمتـم می آد و تیر خــلاص می زنه، نفــسم را حبس
کردم تا نفهــمه زنده هستم.
تا من رو برگردوند ناگهــان نفسم زد بیرون،
تا فهــمید زنده هــستم جلویم نشست و من هم پیراهــنم را به نشان
اینکه اسیر شده ام جلویــش گرفتم. دیدم عــربی بلد است،
بچه خوزســتان بــود.
■ پرسید: اسمــت چیه؟
□ گفتم علــی، علی کاظــم.
■ گفــت: تو اسمــت علی هســت و با ما می جنگــی؟! شیعــه هستــی؟
□ گفتــم آره.
■ پرسید خونــهات کجــاست؟
□ گفتم: نجــف...
تا گفــتم نجف بغــض این ایرانی ترکید و در حال گــریه بود که ؛
■ گــفت: کجای نجف؟
□ گفتم اون کوچه ای که تهــش به حرم حضــرت علی می خوره.
دیدم داره گریه می کنه.
■ بهم گفت: اسمـت علی هـست و شیـعه هستـی، خونـت هم کنار حـرم
حضـرت علی، عشـق ما ایرانی ها اسـت بعد داری با ما می جـنگی؟؟!
سـرمو انداختم پایین، ولـی توبه نکردم.
■ بعد گفـت: می دونی آرزوم چـیه؟
□ گفـتم: نـه.
■ گفت: آرزوم اینه که شـهید بشـم و به رسـم شـما مـن رو دور
ضـریح خوشـگل علی بچـرخونن و رو به روی حـرم امامـم دفنـم کـنند.
پیراهنـی که تو دستام بود رو گرفت و پوشـید، داشت اشـک می ریخت که؛
■ یهو گفت: برو آزادی!
□ گـفتم چـرا؟ گفت چون شـیعه هستی و اسـمت علـی هـست، برو.
پا شـدم دویدم، دور شـدم اما دیدم که هنـوز نشسـته و داره گریـه می کنه،
دویدم و از حـال رفتم.
چشم که باز کردم دیدم تو بیمارسـتان هستم. همه اقـوام دورم بودند،
■ پدرم گـفت: علی کاظـم، تو زنده ای؟
تعجـب کردم،
□ گفتـم آره، چـطور؟
■ گفت:ِ ما تو رو دفـن کردیم!
تعجم بیـشتر شد.
■ ادامه داد: دیروز یه جـنازه اومد که صورتش کاملا سوختـه بود و نمی شـد تشخـیص داد اما لبـاس تـو تنـش بود و تو جیبـش پـلاک تو بود. ما هم به رسـم اعـراب بردیم و دور ضریح
امام علی چرخوندیم در قبرسـتان درسـت رو به روی حـرم امـام علی دفنش
کـردیم.
به شـدت اشک می ریـختم، همه تعـجب کرده بودند. خـودم رو انداختم پایین
تخـت، سـجده کردم، گفتم:
【 خدایا من کیـا رو کشتـم! خدایا لعنـت به من. 】
*آخر هم گفتم: خدایا یعنی توبـه من رو قبـول می کنـی؟*
˙*·٠• وی در بخــشی از خاطــراتش میگــوید:
◄ شهـداء ایرانی مسـتجاب الـدعـوه هـستند. آخـرهای جـنگ بـود
کـه تیـرخـوردم و خـون زیـادی ازم رفـته بود.
*ایـرانی هـا ما را محـاصره کــرده بودند، چشـمانم تار میدید که متوجه شـدم یک
ایرانی داره به سمتـم می آد و تیر خــلاص می زنه، نفــسم را حبس
کردم تا نفهــمه زنده هستم.
تا من رو برگردوند ناگهــان نفسم زد بیرون،
تا فهــمید زنده هــستم جلویم نشست و من هم پیراهــنم را به نشان
اینکه اسیر شده ام جلویــش گرفتم. دیدم عــربی بلد است،
بچه خوزســتان بــود.
■ پرسید: اسمــت چیه؟
□ گفتم علــی، علی کاظــم.
■ گفــت: تو اسمــت علی هســت و با ما می جنگــی؟! شیعــه هستــی؟
□ گفتــم آره.
■ پرسید خونــهات کجــاست؟
□ گفتم: نجــف...
تا گفــتم نجف بغــض این ایرانی ترکید و در حال گــریه بود که ؛
■ گــفت: کجای نجف؟
□ گفتم اون کوچه ای که تهــش به حرم حضــرت علی می خوره.
دیدم داره گریه می کنه.
■ بهم گفت: اسمـت علی هـست و شیـعه هستـی، خونـت هم کنار حـرم
حضـرت علی، عشـق ما ایرانی ها اسـت بعد داری با ما می جـنگی؟؟!
سـرمو انداختم پایین، ولـی توبه نکردم.
■ بعد گفـت: می دونی آرزوم چـیه؟
□ گفـتم: نـه.
■ گفت: آرزوم اینه که شـهید بشـم و به رسـم شـما مـن رو دور
ضـریح خوشـگل علی بچـرخونن و رو به روی حـرم امامـم دفنـم کـنند.
پیراهنـی که تو دستام بود رو گرفت و پوشـید، داشت اشـک می ریخت که؛
■ یهو گفت: برو آزادی!
□ گـفتم چـرا؟ گفت چون شـیعه هستی و اسـمت علـی هـست، برو.
پا شـدم دویدم، دور شـدم اما دیدم که هنـوز نشسـته و داره گریـه می کنه،
دویدم و از حـال رفتم.
چشم که باز کردم دیدم تو بیمارسـتان هستم. همه اقـوام دورم بودند،
■ پدرم گـفت: علی کاظـم، تو زنده ای؟
تعجـب کردم،
□ گفتـم آره، چـطور؟
■ گفت:ِ ما تو رو دفـن کردیم!
تعجم بیـشتر شد.
■ ادامه داد: دیروز یه جـنازه اومد که صورتش کاملا سوختـه بود و نمی شـد تشخـیص داد اما لبـاس تـو تنـش بود و تو جیبـش پـلاک تو بود. ما هم به رسـم اعـراب بردیم و دور ضریح
امام علی چرخوندیم در قبرسـتان درسـت رو به روی حـرم امـام علی دفنش
کـردیم.
به شـدت اشک می ریـختم، همه تعـجب کرده بودند. خـودم رو انداختم پایین
تخـت، سـجده کردم، گفتم:
【 خدایا من کیـا رو کشتـم! خدایا لعنـت به من. 】
*آخر هم گفتم: خدایا یعنی توبـه من رو قبـول می کنـی؟*
- ۲.۷k
- ۰۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط