دردعشق ی کشیدهام که مپرس

#درد_عشق ی کشیده‌ام که مَپُرس
زهرِ هجری چشیده‌ام که مَپُرس

گشته‌ام در #جهان و آخرِ کار
#دلبر ی برگزیده‌ام که مپرس

آن چنان در هوایِ خاکِ دَرَش
می‌رود آبِ دیده‌ام که مپرس

من به گوشِ خود از دهانش دوش
سخنانی شنیده‌ام که مپرس

سویِ من #لب چه می‌گَزی که مگوی
لبِ لعلی گَزیده‌ام که مپرس

بی #تو در کلبه گداییِ خویش
#رنج‌ هایی کشیده‌ام که مپرس

همچو حافظ #غریب در رَهِ #عشق
به مَقامی رسیده‌ام که #مپرس

#حافظ

✳مضمون کلی شعر با کمک #هوش_مصنوعی:
#شاعر از عشقی سخن می‌گوید که آن‌قدر پررنج و #ژرف است که نمی‌توان درباره‌اش پرسید. او رنج دوری، شور #وصال، #اشتیاق، #اشک، و سرانجام مقامی والا در مسیر عشق را تجربه کرده؛ اما همه را در #لفافه می‌گوید: "مپرس!" به عبارتی سخن از عشقی پنهان، جان‌سوز و بی‌بیان است که تنها باید حسش کرد، نه پرسید.

؛__________❤__________

#شعر #نثر
#گنجینه_ادب_فارسی
#ادبیات_فارسی
#سرای_فارسی
#آشیانه_شعر_نثر
#داستان #داستانک
#حکایت #شعر_آیینی
#آب #کلبه_گدایی #هجر
#دهان #گوش #خاک #مقام
دیدگاه ها (۲)

#خبر به دورترین نقطه ی #جهان برسدنخواست او به من خسته بی گما...

نیست یک ساعت قرار این #جانِ_بی‌آرام رایا رب آن #آرامِ_جانِ ب...

#جهان، آلوده خواب است.فرو بسته‌است #وحشت در به روی هر #تپش، ...

جدا شد یکی #چشمه از #کوهساربه ره گشت ناگه به سنگی دچاربه‌ نر...

مرغ باغ ملکوتم. . .

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط