رمان غریبه ی اشنا

p³²

پیاده شدم و بغلش کردم و موهاشو نوازش کردم ..سلام کوچولو...
ات : سلام :)
ته : سلام عروسکم .‌..لبامو گذاشتم روی لبای آت....دلم برات تنگ شده بود...
ات : ولی من دلم برات لک زده بود..سوار ماشین شدیم که با ی دسته گل خوشگل روبه رو شدم ...ته یونگ(دستشو رو می‌زارم روی دهنش)این برا منع(تعجب،گل رو برمیداره)
ته : معلومه
ات : خیلی خوشگه
ته : مث خودت(نویسندتون ته رو ی ¹⁸⁰ درجه داده😂😐)
(ویو خونه)
ات : بدو بدو رفتم توی اتاق و ی دست لباس راحتی پوشیدم که ته اومد....ته : چیکار میکنی؟؛
ات : میخوام موهامو ببافم
ته : بده من
ات : بلدی؟!
ته : اوهوم...گرفتم و موهای آت رو شونه کردم و بافتم گردنبند رو انداختم دور گردنش و بوسه ای روی گردنش کاشتم..سرم رو بالا گرفتم و توی آیینه به خودمون نگاه کردم ...
ات : وقتی ته گردنبند رو انداخت دور گردنم شوکه شدم با بوسه ای که روی گردنم گذاشت. بدنم داغ کرد...

پارت بعدی فردا منتظر نباشید♥️❤️
دیدگاه ها (۷)

رمان غریبه ی اشنا

رمان غریبه ی اشنا

مدال و دسته گل

رمان غریبه ی اشنا

جیمین فیک زندگی پارت ۳۹#

رمان بغلی من پارت ۸۴رسلان: تک خنده ای کردم و خدافظی کردیم گو...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۰

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط