می زند باران و دلتنگی به من سر میزند

می زند باران و دلتنگی به من سر میزند
باز یاد و خاطراتش بر دلم در می زند
آنچنان غم بر دلم در می زند گویا علی
با دوصد گرز گران بر قلب خیبر می زند
هرچه میگویم به دل غم ناله هایت تا به کی
گوش خود را بسته است و ساز دیگر می زند
در هوایی اینچنین هرجا که باشد مرغ دل
سوی او میگیرد و در شش جهت پر میزند
سرنوشتم را ببین ای دیده ی خونخوار من
نیست با من یارم و باران مکرر می زند
گرچه باران رحمت است اما چو آید بی حبیب
بر دل و روح و بدن، انگار، خنجر می زند
دیدگاه ها (۴)

بنویسم،ننویسم،تو نمی خوانی که!چیزی از معجزه ی شعر،نمی دانی ک...

این روزها تونیستی من بایاد تو عشق میکنم این روزها نگاه تو را...

مرا آرام میبینی سکوتم سخت تب دارد نمیدانی که چشمانم چه حالی ...

ابر می بارد و من می شوم از یار جداچون کنم دل به چنین روز ز د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط