که دستی روی شونم حس کردم برگشتم

که دستی روی شونم حس کردم برگشتم
_زود باش وسایلت رو جمع کن نمی خواد همشون رو جمع کنی ( سرد )
+چ.چ..چشم

ویو ا/ت

سریع وسایلم رو جمع کردم و میا رو بغل کردم و به سمت ماشین رفتیم
وقتی ماشین رو دیدم پشمای نداشتم ریختن
_سوارشو ( سرد)
+چ...چشم
سوار شدیم
فکر کنم ماشینش ون بود اسمش اخه من زیاد اسم های ماشین رو نمی دونم ولی اون روبه روی من نشست .
بهم زول زد
+ببخشید چیزی روی صورتم هست که اینجوری نگام میکنی...
اومد نزدیکه صورتم شد من کمی به عقب رفتم
_تا الان داشتی با لنکت حرف می زدی حالا چی شد که پرو شدی

چیزی نگفتم به حدی نزدیکه صورتم شد که اگه حرفی می زدم ل*ب هامون به هم می خورد

کمی رفت عقب
+ببخشید
امم من باید چی صداتون کنم
_هرچیزی که خودت دوست داری
+یعنی من می تونم بابا صداتون کنم (با خوشحالی )
_اره ( سرد )

ویو کوک
از وقتی من و جیمین وارد پرورشگاه شدیم
به سمت مدیر پرورشگاه رفتیم
به اون گفتیم که دختر ۱۵ و۱۶ سال می خواییم و اون تمام دخترایی که ۱۵ ، ۱۶ ساله بودن رو صدا کرد می خواستم انتخاب کنم که دیدم دو تا دختر از پله ها سریع به پایین میان چشمم به اون دختر افتاد به سمتش رفتم و اسمش رو پرسیدم و اونو انتخاب کردم
دختر کیوت و بامزه ای بود همچنین خوشگل .......
دیدگاه ها (۲)

جنگکوکیییه هاتت

ویو ا/ت +میاااااااااا میا: چه مرگته اول صبحی +مدیر گفت امروز...

فیک پدرخوانده پارت۶غذا ها رسیدن جیمین فوری به سمتم اومد و غذ...

پارت ۲۴ فیک دور اما آشنا

:تهیونگ: اون موضوع رو بسپار به من، من حلش می کنما/ت: خب ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط