گفتم آخه اون هیچ تلاشی نکرد جلومو بگیره که نرم

گفتم : آخه اون هیچ تلاشی نکرد جلومو بگیره که نرم!
حتی یه بارم نگفت نرو.
خونوادمو توو خرمشهر به امون خدا ول کردم و باهاش رفتم سبزوار.
چقد واسه خاطرش غریبی کشیدم توو اون شهر.
آخه همیشه بهم میگفت اگه تو باهام باشی تا ته دنیا میرم.
دردم اینه که بعدِ اون همه سال بعدِ اون همه حرف چقد به سادگی ازم گذشت.
گفت : تعجب نداره که!
گفتم : چطور مگه؟!
گفت : اگه کسی به سادگی ازت گذشت
بدون که قبلا از یکی به سختی گذشته...




"بابک زمانی"
دیدگاه ها (۵)

(آخرین روز زندگی)در آخرین روز زندگی اتصبح کمی زودتر از معمول...

گاهی دلتنگیشبیه دیدن عکسی قدیمی میان آلبوم خانوادگیست.شبیه پ...

گفت :همه ش که نباید توو فکر اتفاقای افتاده باشیگاهی هم باید ...

تمام روز را توی آغوشت دراز کشیده بودم و حرف می زدیم و کتاب خ...

شبی ک ولم کردی...اون شب بارون میبارید...یوری با قیافه ای شوک...

اگه خوناشام بشه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط