سناریو ترسناک

ســــنـــــــاریــــــو تـــــرســـــــنـــــاکــــــ😱


داشتم توی نشیمن لباسای تابستونم رو در می اوردم مامانم رفته بود سر کار بابام هم همینطور یکهویی در نشیمن بسته شد پنجره ها باز نیودولی گفتم شاید باد بسته توجهی نکردم کارم تموم شد و گشنم بود رفتم آشپز خونه چیزی بخورم لیوانی که وسط میز آشپز خونی بود پرت شد زمین و خورد شد جیغ زدم و از آشپز خونه فرار کردم و درش رو بستم گوشیم رو برداشتم و به مامانم زنگ زدم و قضیه رو توضیح دادم مامانم گفت چیزی نیست شاید دستت به چیزی خورده و افتاده روی لیوان و شکسته و قط کرد من حرف مامان رو زیاد باور نکردم ومیدونستم یه اتفاقی دارع می افته رفتم پنجره های همهی خونه رو بستم و رفتم اتاقم تا استراحت کنم چراغ ها بتز و بسته شدن در اتاق من هم همینطور خیلی وحشت زده بودم ولی خون سردیم رو حفظ کردم رفتم کیلید رو برداشتم و رفتم بیرون ازخونه رفتم خونه ای که جلوی خونه مون هست و کارگر ها دارن کار میکنن به یکیشون قضیه گفتم و موندم پیششون تا مامانم بیاد ماشین مامانمو دیدم و دویدم پیشش و هر چیز که اتفاق افتاد رو گفتم الان از اون خونه اسباب کشی کردیم و توی یه خونه ی دیگه ایم خونه ی الانمون قبلا پنج سال خالی بود و بازم اتفاق عجیبی می افته مثلا در ها باز و بسته میشه و صدا های راه رفتن بلند میاد ولی الان نادیدشون میکنم و بعضی وقتا صلوات میفرستم تا از من دور بشن


(این داستان بر اساس واقعیت هست) 😰
دیدگاه ها (۰)

کدوم پف. یوز منو گزارش دادهبرم پودشون کنم

اَه اَه اَه اَه چندشــــــــــــــــــــــ تو و با این اینگی...

هوووو صد و بیست تاییی شــدیــــم هووووو

هیچ وقت هلالت نمیکنم سارا منو ول کردی فک کنم مردی کلا رفتی م...

وقتی خواهرش بودی...

نفرین شیرین. پارت 1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط