پارت سه
پارت سه
_(وای بابا باید میگفتی که قراره انقدر شلوغ باشه )
^(بیا دخترم قراره معرفی کنمت ...)
بعد از چندین دقیقه بالاخره از دست پدرت فرار کردی یکم دیگه ادامه میداد کل کشور تو رو میشناختم
مادر خوندهات رو دیدی که نشسته بود روی میزی و با افرادی صحبت میکرد به سمتش حرکت کردی که به یک نفر برخورد کردی...
هنوز حرفی نزده بودی که ....
+(خانم محترم لطفاً چشماتون رو باز کنین وقتی که راه میرین)
با این لحن تند دست و پاتو گم کردی اما سریع خودتو جمع کردی
_(آقای محترم شما به من برخورد کردین شما باید عذرخواهی کنین)
مرد ابرویی بالا انداخت و ادامه داد...
+(ببخشین شازده خانم نیست که قدتون کوتاه بود ندیدمتون)
از این حرف مرد خونت به جوش اومده بود اومدی که حرف بزنی سر و کله مادر خوندت پیدا شد
~(ای وای باید زودتر به هم معرفیتون میکردم شرمنده دخترم ایشون برادرم هستند جانگ هوسوک و ایشون دختر همسر آینده من کیم سنیورا)
باورش برات سخت بود این مرد برادر مادر خوندت یا دایت محسوب میشد الان
_(آه خدای من)
برای اینکه مادر خوندت متوجه دعوای بینتون نشه سریع به حرف اومدی و رو بهش کردی
_(خیلی خوشحال شدم از دیدنتون آقای جانگ)
سریع رو به مادر خوندت کردی
_( بهتره ما بریم تا با خانمها آشنا بشیم اینطور نیست؟)
و تند از اونجا دور شدین
کنار صندلی مادر خوندت یک صندلی خالی بود پس نشستی تا با افراد جدیدی آشنا بشی بعد از نگاه نگاهی انداختن به میز شروع کردی به معرفی خودت
_(سلام به همگی من کیم سنیورا هستم دختر خونده خانم جانگ از آشنایی باهاتون خوشبختم)
ادامه دارد...
_(وای بابا باید میگفتی که قراره انقدر شلوغ باشه )
^(بیا دخترم قراره معرفی کنمت ...)
بعد از چندین دقیقه بالاخره از دست پدرت فرار کردی یکم دیگه ادامه میداد کل کشور تو رو میشناختم
مادر خوندهات رو دیدی که نشسته بود روی میزی و با افرادی صحبت میکرد به سمتش حرکت کردی که به یک نفر برخورد کردی...
هنوز حرفی نزده بودی که ....
+(خانم محترم لطفاً چشماتون رو باز کنین وقتی که راه میرین)
با این لحن تند دست و پاتو گم کردی اما سریع خودتو جمع کردی
_(آقای محترم شما به من برخورد کردین شما باید عذرخواهی کنین)
مرد ابرویی بالا انداخت و ادامه داد...
+(ببخشین شازده خانم نیست که قدتون کوتاه بود ندیدمتون)
از این حرف مرد خونت به جوش اومده بود اومدی که حرف بزنی سر و کله مادر خوندت پیدا شد
~(ای وای باید زودتر به هم معرفیتون میکردم شرمنده دخترم ایشون برادرم هستند جانگ هوسوک و ایشون دختر همسر آینده من کیم سنیورا)
باورش برات سخت بود این مرد برادر مادر خوندت یا دایت محسوب میشد الان
_(آه خدای من)
برای اینکه مادر خوندت متوجه دعوای بینتون نشه سریع به حرف اومدی و رو بهش کردی
_(خیلی خوشحال شدم از دیدنتون آقای جانگ)
سریع رو به مادر خوندت کردی
_( بهتره ما بریم تا با خانمها آشنا بشیم اینطور نیست؟)
و تند از اونجا دور شدین
کنار صندلی مادر خوندت یک صندلی خالی بود پس نشستی تا با افراد جدیدی آشنا بشی بعد از نگاه نگاهی انداختن به میز شروع کردی به معرفی خودت
_(سلام به همگی من کیم سنیورا هستم دختر خونده خانم جانگ از آشنایی باهاتون خوشبختم)
ادامه دارد...
- ۳۵۰
- ۰۷ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط